responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 71


خادم شمشير را بمن داد و مرا برداشته آورد بر در خانهء كه بسته بود در خانه را گشود ديدم در وسط آن خانه چاهى است و در آن خانه سه خانه است كه درهاى آن خانه ها بسته است پس در يكى از آن خانه ها را گشودم ديدم در آن خانه بيست نفر را كه بعضى پير بودند و بعضى بر سن كهولت و بعضى جوان بودند و همه گيسوى بافته شده داشتند و موى سر آنها تراشيده نبود و در قيد بودند .
خادم بمن گفت كه امير المؤمنين ترا امر كرده است كه اينها را بقتل آورى و تمام آنها سادات علويه هستند و از اولاد على و فاطمه ( ع ) هستند و اينجا در قيد هستند پس يكى يكى را بيرون آورد و من گردن زدم تا تمام آنها را گردن زدم و جسدها و سرهاى آنها را ريخت در ميان آن چاه و در خانهء ديگر را گشود ديدم در آن خانه نيز بيست نفر سادات علويه از اولاد على و فاطمه در قيد هستند خادم گفت :
امير المؤمنين ترا امر كرده است كه اينها را نيز بقتل آورى پس يكى يكى را بيرون آورد و من گردن زدم و او بدن آنها را در چاه ميانداخت تا تمام آنها را گردن زدم پس از آن در خانهء سيم را گشود ديدم مثل آن دو خانه بيست نفر از اولاد على و فاطمه ( ع ) در قيد هستند و همه گيسوى بافته شده داشتند و سر آنها تراشيده نشده بود و خادم بمن گفت كه امير المؤمنين ترا امر كرده است كه اينها را همه بقتل آورى و او يكى يكى را بيرون آورد و من ميزدم گردن آنها را و او بدن آنها را در چاه ميانداخت تا آنكه نوزده نفر آنها را گردن زدم و يك مرد پيرى باقى ماند كه موى سر او هم بلند بود بمن گفت :
واى بر تو اى تباهكار بدبخت در روز قيامت نزد جد ما رسول خدا چه عذر مىآورى كه شصت نفر از اولاد او را بقتل آوردى كه مجموع آنها از اولاد على و فاطمه بودند .
بدن من مرتعش شد و گوشتهاى بدن من بلرزه آمد خادم نظرى غضبانه بمن نمود مرا ترس فرو گرفت و او را نيز بآنها ملحق كردم و خادم بدن او را در چاه انداخت پس عمل من باين نوع باشد كه شصت نفر از اولادان رسول خدا را بقتل آورده‌ام نماز و روزه چه ثمر دارد از براى من و حال آنكه ميدانم كه مخلد خواهم بود در آتش . ( مصنف ) اين كتاب گويد كه از منصور هم چنين عملى نسبت بذريهء رسول خدا صادر شد و از حاكم ابا احمد محمد بن محمد بن اسحق الانماطى النيشابورى باسناد متصله مروى است كه چون منصور عمارتهاى بغداد بنا مينهاد سادات علويه را بسعى تمام پيدا ميكرد و آنها را ميان ستونهاى ميان خالى ميگذاشت كه از گچ و آجر بنا ميكرد .
روزى جوان نيكو روئى كه موى سياهى داشت و از فرزندان حسن بن على بن ابى طالب ( ع ) بود پيدا كرد و او را به بنائى كه از براى او اين بناها را ميساخت تسليم نمود كه او را در ميان ستون گذارد و بر روى او بنا كند و بعضى از معتمدين خود را بر وى گماشت كه در حضور او آن جوان را در ميان ستون گذارند و روى او را بچينند .
بنا او را ميان ستون گذاشت در آن حال آن بنا بر آن جوان رقت كرد و بر او رحم كرد و در آن ستون سوراخى قرار داد كه باد داخل آن ستون شود و آن غلام خفه نشود و بغلام گفت باكى بر تو نيست صبر كن كه چون تاريكى شب عالم را فرو گرفت من بزودى مىآيم

71

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 71
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست