responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 70


باب نهم « در ذكر كسانى از اولاد رسول كه در يك شب هارون الرشيد آنها را بقتل رسانيد » بعد از كشتن آن ملعون موسى بن جعفر را بزهر سواى كسانى از اولاد رسول را كه در ساير ايام و ليالى بقتل آورده . از عبيد اللَّه بزاز نيشابورى كه مرد مسن بود مروى است كه گفت ميان من و حميد بن قحطبة الطائى الطوسى معامله بود من در بعضى ايام وارد بر او شدم چون خبر آمدن من باو رسيد در آن وقت مرا استحضار نمود و من جامهء سفر را تغيير نداده بودم و آن زمان ماه رمضان در وقت نماز ظهر بود چون من بر او داخل شدم ديدم او را در خانهء كه آب در آن خانه جارى بود من سلام كردم بر او و بشستم پس طشتى و ابريقى آوردند و دست او را شستند و مرا نيز امر نمود دستم را شستم و غذا حاضر ساختند در اين حال بخيال من خطور كرد كه ماه رمضان است پس چون متذكر شدم دست خود را نگاه داشتم حميد بمن گفت چرا غذا نميخورى گفتم ايها الامير ماه رمضانست و مرا مرضى و علتى نيست كه موجب شود بر اينكه روزهء خود را افطار كنم شايد امير را عذرى يا علتى باشد كه موجب افطار باشد گفت مرا علتى نيست كه موجب افطار باشد بدن من صحيح است و اشك از ديده اش سيلان نمود و گريه كرد بعد از آنكه از طعام خوردن فارغ شد من باو گفتم ايها الامير چه چيز ترا بگريه درآورده گفت وقتى كه هارون در طوس بود شبى كسى را نزد من فرستاد كه بيا نزد امير المؤمنين هارون چون كه من بر او وارد شدم ديدم پيش روى او شمعى برافروخته است و شمشير سبزى كشيده گذاشته است و برابر او خادمى ايستاده است سر خود را بلند كرد و گفت اطاعت تو نسبت بامير المؤمنين چگونه است من گفتم بنفس و مال اطاعت ميكنم سر خود را بزير افكند و مرا اذن داد كه مراجعت كنم در منزل خود درنگى نكردم كه مجددا شخصى را نزد من فرستاد و گفت بيا نزد امير المؤمنين من در نزد خود گفتم * ( إِنَّا لِلَّه وَإِنَّا إِلَيْه راجِعُونَ ) * و بر خود ترسيدم كه عزم كرده باشد بر قتل من و چون مرا ديد حيا كرد از من پس رفتم و پيش روى او نشستم سر خود را بلند كرد و گفت چگونه است اطاعت تو نسبت بامير المؤمنين گفتم بنفس و مال و عيال و فرزند اطاعت ميكنم تبسمى نمود و مرا اذن داد مراجعت كنم چون در منزل خود رسيدم طولى نكشيد باز كسى را نزد من فرستاد كه اجابت كن امير المؤمنين را چون پيش روى او حاضر شدم بر همان حالت اولى بود سر خود را بلند كرد و گفت چگونه است حالت تو نسبت بامير المؤمنين گفتم تا بنفس و مال و عيال و فرزند و دين اطاعت ميكنم خندهء كرد و گفت بگير اين شمشير را و هر چه اين خادم ميگويد عمل كن

70

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 70
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست