responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 49


عم مرا نياوردى الآن هر آينه ميگيرم چيزى را كه در او است دو چشم تو . « مترجم گويد » شايد اين تعبير كنايه از سر او است زيرا كه دو چشم در سر است فضل گويد كه من گفتم كيست كه حكم كردى كه او را بياورم گفت اين حجازى را گفتم كدام حجازى را گفت موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب ( ع ) فضل گويد من از خداوند ترسيدم او را بياورم پس از آن فكر كردم در مفاسدى كه مترتب مىشود و بلائى كه بمن وارد مىآيد گفتم باو كه ميكنم اين عمل را گفت حاضر كن دو نفر كسانى كه تازيانه ميزنند و دو نفر از شمشير دارها را و دو نفر از جلادها را فضل گويد كه من اينها را حاضر ساخته و رفتم بمنزل موسى بن جعفر ( ع ) پس آمدم بخانه كه روزنه نداشت و از شاخه هاى خرما بود ناگاه غلام سياهى را ديدم باو گفتم خدا ترا رحمت كند اذن از مولاى خود حاصل كن تا من بر او وارد شوم بمن گفت داخل شو از براى او حاجب و دربانى نيست پس بر آن جناب داخل شدم ناگاه غلام سياهى را ديدم كه بدست او مقراضى بود كه مىچيد گوشت دو جبين و بالاى بينى نزديك بابروى آن جناب را كه از بسيارى سجده كردن آن جناب اين گوشتها پائين آمده بود پس باو عرض كردم السلام عليك يا ابن رسول الله اجابت كن هارون الرشيد را .
فرمود چه كار است رشيد را با من و چه افتاده است مرا باو آيا نعمتهاى دنيوى او را مشغول نكرده است تا از من احتراز كند پس از آن بسرعت تمام شروع نمود برفتن و ميفرمود اگر از جدم رسول خدا ( ص ) در حديث نشنيده بودم كه اطاعت سلطان بجهت تقيه واجب است هر آينه نمىآمدم پس من عرض كردم يا ابا ابراهيم خداوند ترا رحمت كند مستعد و آمادهء عقوبت باش فرمود آيا با من نيست كسى كه مالك دنيا و آخرتست و ان شاء الله كه هارون امروز را قدرت ندارد بر بدى من ، فضل بن ربيع گويد كه من آن جناب را ديدم كه دست خود را ميگرداند و ميگذاشت با سر مبارك خود سه مرتبه پس بر رشيد وارد شدم گويا مثل زن فرزند مرده ايستاده و حيران بود پس چون مرا ديد گفت اى فضل گفتم لبيك گفت آوردى پسر عم مرا گفتم بلى گفت نترساندى او را گفتم نه گفت اعلام نكنى او را كه من بر او غضب كرده‌ام و من بر خود قرار دادم چيزى را كه نميخواستم اذن دخول بده او را اذن دادم چون او را ديد برجست و ايستاد و دست در گردن او در آورد و گفت مرحبا اى پسر عم من و برادر من و وارث نعمت من پس از آن آن جناب را ببالش خود نشانيد و گفت به آن جناب كه چه چيز واداشت ترا بر اينكه ديدن از ما نكنى .
فرمود وسعت مملكت تو و دوستى تو دنيا را پس گفت بياوريد حقه غاليه را چون غاليه را آوردند بدست خود بوى خوش بصورت آن جناب ماليد پس از آن امر كرد كه پيش روى آن جناب خلعتهاى چندى و دو بدرهء دينار حاضر كردند پس موسى بن جعفر فرمود قسم بخداوند كه اگر نميخواستم عزبهاى فرزندان ابى طالب را تزويج كنم تا اينكه

49

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 49
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست