responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 17


در طوس وفات نمود در قريهء كه آن را سناباد ميگفتند از بلوك نوقان و در خانه حميد بن قحطبة الطائى در قبهء كه در آن قبه قبر هرون الرشيد بود در يكطرف كه سمت قبله باشد مدفون شد و وفات آن جناب در ماه رمضان نه روز مانده بآخر آن در روز جمعه سنهء دويست و سه اتفاق افتاد و مدت عمر آن حضرت چهل و نه سال و شش ماه بود بيست و نه سال و دو ماه از اين مدت در زمان حيات پدر بزرگوارش موسى بن جعفر ( ع ) بود و بعد از پدر بزرگوارش ايام امامتش بيست سال و چهار ماه بود و سن شريف او بيست و نه سال و دو ماه بود كه ولى امر و صاحب لواى امامت شد و در ايام امامت او بقيه سلطنت هرون الرشيد بود و بعد از هرون سه سال و بيست و پنج روز محمد معروف بامين پسر زبيده سلطنت كرد بعد از خلع لباس سلطنت ازو عم او ابراهيم بن شكلمه چهارده روز بر سرير حكومت استقرار يافت پس از آن محمد بن زبيده را از حبس بيرون آورد و ثانيا خلق باو بيعت نموده يك سال و شش ماه و بيست و سه روز بر تخت خلافت مستقر شد پس از آن عبد الله مأمون بيست سال بيست و سه روز سلطنت كرد و بدون رضايت حضرت على بن موسى الرضا ( ع ) در مملكت خود اخذ بيعت نمود از مسلمين از براى آن جناب كه بعد ازو وليعهد باشد و اين اخذ بيعت بعد از آن بود كه آن جناب را تهديد بقتل كرد و مكرر الحاح نمود و آن جناب ابا و امتناع ميفرمود تا آنكه آن جناب از انكار اين معنى مشرف بهلاكت شد .
پس از آن عرض كرد پروردگارا تو نهى فرمودى مرا از اينكه بدست خود خود را بمهلكه اندازم و مرا اكراه و اجبار كردند .
مضطر شدم چنانچه از جانب عبد الله بن مأمون من مشرف بر قتل شدم چون قبول ولايت عهد او ننمودم و الحال مضطر شدم چنانچه يوسف و دانيال ( ع ) مضطر شدند در قبول ولايت از طاغى زمان خود پروردگار انيست عهدى مگر عهد تو و نيست ولايتى از براى من مگر از جانب تو پس توفيق بده مرا از براى امامة دين تو و زنده گردانيدن سنت پيغمبر تو محمد ( ص ) پس توئى مولا و ناصر من و تو خوب مولى و ناصرى هستى از براى من پس از آن با حزن و گريه قبول كرد ولايت عهد را از مأمون بشرط اينكه ولى نكند كسى را و عزل نكند كسيرا و تغيير ندهد رسمى را و نه سنتى و آن جناب در آن امر خلافت اشاره كند از دور يعنى كمتر متوجه امر خلافت شود پس از آن مأمون بيعت گرفت از خواص و عوام مردم از براى آن حضرت و هر زمان كه از آن جناب از براى مأمون فضل و علم و نيكى تدبيرى ظاهر ميشد حسد ميبرد بر او تا اينكه كينهء او ظاهر و زياد شد و سينهء او تنگ شد و مكر نمود در كار آن جناب و او را بسم جفا شهيد ساخت و روح او بشاخسار جنان و كرامت و رضوان حق سبحان شتافت و على بن ميثم از پدرش روايت كرده است كه گفت :
از مادرم شنيدم كه ميگفت از نجمه مادر حضرت رضا ( ع ) شنيدم كه ميفرمود چون من حامله شدم به پسر خود على سنگينى حمل خود را نميفهميدم و در خواب كه بودم از شكم خود صداى تسبيح و تهليل و تمجيد ميشنيدم و اين صدا مرا بفزع در مىآورد و هولناك ميشدم پس چون بيدار شده گوش فرا ميداشتم چيزى نه مىشنيدم تا اينكه وقت وضع حمل من شد آن

17

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 17
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست