نام کتاب : الكافي ( الروضة من الكافي ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 284
آن اسم اعظم بود - و چون حزقيل آن كلام را بر زبان جارى كرد نظر كرد استخوانهاى پراكنده را ديد كه بسوى يك ديگر مىپرند و همهء آنها زنده شده بهم نگاه ميكردند و سبحان الله و الله اكبر و لا اله الا الله ميگفتند . در اين هنگام حزقيل گفت : « گواهى دهم كه براستى خدا بر هر كارى تواناست » عمر بن يزيد گويد : امام صادق عليه السّلام فرمود : اين آيه در بارهء اينها نازل شد . 238 - حنان بن سدير گويد : بامام باقر عليه السّلام عرضكردم : بمن خبر ده از گفتار يعقوب به پسرانش كه فرمود : « برويد و از يوسف و برادرش خبرى بجوئيد » آيا يعقوب پس از اينكه بيست سال از يوسف دور شده بود ميدانست كه او زنده است ؟ فرمود : آرى . عرضكردم : چگونه ميدانست كه او زنده است ؟ فرمود : هنگام سحر دعا كرد و از خداى عز و جل خواست كه فرشتهء مرگ بر او نازل گردد ، خداى عز و جل دعايش را اجابت كرد و ملك الموت كه نامش « بريال » بود بنزد يعقوب آمد . بريال گفت : اى يعقوب چه ميخواهى ؟ فرمود : بگو ببينم آيا جانهائى را كه ميگيرى يك جا و بطور دسته جمعى ميگيرى يا جدا جدا ؟ بريال گفت : نه جدا جدا ميگيرم . فرمود : آيا در ميان اين جانهائى كه گرفته اى به جان يوسف برخورده اى ؟ عرضكرد : نه . يعقوب دانست كه يوسف زنده است و از اينجا بود كه بفرزندانش گفت : « برويد و يوسف و برادرش را بجوئيد » .
284
نام کتاب : الكافي ( الروضة من الكافي ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 1 صفحه : 284