responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الكافي ( الروضة من الكافي ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الكليني    جلد : 1  صفحه : 268


از اين رو بصالح گفتند : ساعتى از ما دور شو و ما را با خدايانمان واگذار ، سپس فرشها و بساط خود را برچيدند و جامه ها را از تن بدور كردند و روى خاكها غلطيدند و خاك بر سر ريخته بدانها گفتند : اگر امروز پاسخ صالح را ندهيد رسوا خواهيد شد ! آنگاه صالح را پيش خوانده گفتند : اكنون آنها را بخوان ، صالح صداى آنها زد ولى باز هم جوابى ندادند ، پس رو بآنها كرده فرمود : اى مردم ظهر شد و اين خدايان شما پاسخى بمن ندادند اكنون از من بخواهيد تا من خداى خود را بخوانم و هم اكنون بلادرنگ بشما پاسخ دهد ! هفتاد نفر از بزرگان و سران آنها سخن حضرت صالح را قبول كرده پيش آمدند و گفتند : اى صالح ما از تو درخواستى ميكنيم و اگر ديديم پروردگار تو پاسخت را داد ( و خواستهء ما را انجام داد ) از تو پيروى ميكنيم و دعوتت را مىپذيريم و همهء مردم اين آبادى نيز با تو بيعت خواهند كرد ! صالح فرمود : هر چه ميخواهيد از من بخواهيد ، گفتند : ما را بنزد اين كوه ببر - و اشاره بكوهى كه در نزديكى آنها بود كردند - حضرت صالح با آنها بپاى آن كوه رفتند ، گفتند : اى صالح از پروردگار خود بخواه در همين ساعت يك شتر مادهء قرمز گلى رنگ پر كركى كه ده ماه از عمرش گذشته باشد و ميان دو پهلويش يك ميل راه باشد از اين كوه براى ما بيرون آورد .
صالح فرمود : چيزى خواستيد كه انجام آن براى من خيلى گران و بزرگ است ولى براى پروردگار عز و جل آسانست ، سپس آن را از خداى تعالى درخواست كرد بناگاه كوه از هم شكافت و صداى مهيبى كرد كه نزديك بود هوش از سر آنها بپرد ، آنگاه تكان سختى خورد مانند زنى كه درد زائيدن او را گرفته باشد ، و بلادرنگ سر آن شتر از آن شكاف بيرون آمد و هنوز همهء گردنش بيرون نيامده بود كه

268

نام کتاب : الكافي ( الروضة من الكافي ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الكليني    جلد : 1  صفحه : 268
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست