responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 46


ترجمهء ( 175 ) گفتار پيامبر من فرزند دو ذبيح هستم - راوى گفته از امام على بن موسى الرضا ( ع ) پرسيدم از معنى گفتار پيامبر ( ص ) كه گفت : من فرزند دو ذبيح هستم ، گفت : « مقصد اسماعيل فرزند ابراهيم و عبد المطلب است . اسماعيل نوجوان با حلمى بود كه خدا مژده فرزندى او را به ابراهيم پيامبر داد ، چون باليد با پدر به بيابان رفت ابراهيم به او گفت اى فرزند من در خواب ديدم كه ترا براى خدا سر بريدم ، تو اكنون چه مىگويى ؟ اسماعيل در پاسخ پدر گفت : مقصود خود را انجام ده ، با خواست خدا از شكيبايان هستم . ابراهيم خواست تا سر او را ببرد خدا فدايى عوض از اسماعيل بدو فرستاد آن گوسفندى بود كبود رنگ كه به سفيدى مىزد و در چراگاه خرمى چريده بود و چهل سال در باغهاى بهشت مىچريد و از شكم مادرى بيرون نيامده بود بلكه بىتوالد و تناسل خدا او را آفريده بود ؟ ، تا به جاى اسماعيل فدا گردد .
هر چه در منى مكه تا قيامت سر بريده گردد همه قربانى اسماعيل به شمار آيد ، اين يكى از آن دو ذبيح است كه پرسيدى .
ذبيح ديگر ، عبد المطلب جد پيامبر اسلام حلقهء در كعبه را گرفت و از خدا خواست كه بدو ده پسر عطا كند و نذر چنان كرد كه اگر اين حاجت برآورده گردد يكى را از آنان براى خدا قربانى كند اتفاقا حاجت وى برآورده شد و خدا به او ده پسر داد او نيز خواست به عهد خود وفا كند پس پسران را به خانهء كعبه برد براى قربانى يكى از آنان قرعه كشيد آن قرعه بنام عبد الله پدر حضرت محمد برآمد عبد المطلب او را از همه بيشتر دوست داشتى ناگزير قرعه را تكرار كرد باز بنام عبد الله درآمد ناچار به ذبح وى عازم شد دودمان قريش فراهم آمدند و او را منع كردند و پردگيان وى زارى كردند ، دخترش عاتكه گفت : اى پدر براى اين كار عذرى برانگيز پرسيد چگونه ؟ من ترا هميشه بر خود خجسته و مبارك مىدانم ، عاتكه گفت اشتران خود را كه در چراگاه دارى در نظر گرفته ميان آنها و فرزند خود قرعه بكش آنچه بنام قرعه شد براى خداى قربانى فرما .
عبد المطلب اشتران خود را فراهم كرد و ده اشتر را به قرعه بنام عبد الله بيرون آورد و ده ده مىافزود تا به صد رسيد و قرعه بنام اشتران برخورد ، غريو از قريش برخاست گفتى كوه‌هاى مكه به لرزه در آمد ، اما عبد المطلب نپذيرفت تا سه بار ديگر قرعه كشيد و هر سه باز بنام اشتران برآمد ، سومين بار زبير و ابو طالب و برادران وى عبد الله را از زير پاى عبد المطلب به در بردند چنان سخت

46

نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 46
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست