نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 318
افتاده بودم : هر گاه كناره مىگرفتم اينان دست از فتنه و آشوب بر نمىداشتند . هر گاه مقابله مىكردم خونهايى ناروا ريخته مىشد . از اين رو اول به نصيحت و اندرز ايشان برخاستم برخى براه آمدند من چندان كه ممكن بود به سود ايشان تعهداتى پذيرفتم و با يكى از ايشان گفتگوهايى كردم او از كرده پشيمان شد و بازگشت اما با ديگران كه وارد گفتگو شدم هيچ اثر نكرد ناگزير به جنگ ايشان برخاستم و هر گاه جز اين مىكردم بر خود و مسلمانان خيانت ورزيده بودم چون در گناههايى كه كرده بودند شريك مىشدم . اين سركشان در نظر داشتند : هر چه ممكن است شورش خود را به اطراف كشور اسلامى آن روز وسعت دهند ، به كشتار مردمان بپردازند ، قانون اسلامى را به نظر زنان تسليم كنند و مانند : پادشاهان روم و يمن پيروى كرده باشند . هر گاه اندك سهل انگارى مىكردم گناههايى مرتكب مىشدند و چون از بازگشت فتنهء ايشان نوميد شدم ، جنگيدم . چيره شدم و محكوم شدند ، پس به ياران خود روى كرد و گفت : آيا چنين نبود ؟ . همه تصديق كردند .
318
نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 318