نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 313
برخى از ايشان اكنون درگذشتهاند و برخى زندهاند ، سخنان خود را در بارهء خلافت نقل كردند . من مانند گذشته ايشان را به شكيبايى و آرامى خواندم براى نگاهدارى دين اسلام ، دينى كه پيامبر آن را با رنج بسيار از پاشيدگى حفظ كرد و با تدابير گوناگون مردم را دلجويى مىكرد هنوز مسلمان نشده مىگريختند . از خوراك و پوشاك آنان كوتاهى نمىكرد . در حالى كه ما دودمان نبوت در سراهاى بىسقف در زندگى مىكرديم ، ديوار سراهاى ما شاخههايى از درخت خرما بود نه فرشى داشتيم نه زير اندازى . چند تن با جامهيى روزگار سپرى مىكرديم و به نوبت در آن نماز مىگزارديم شبانه روزها گرسنه مىمانديم . پيامبر همان يك پنجمى را كه خدا براى ما نهاده بود به ديگران مىداد . توانگران تازى را با آن دلجويى مىكرد دينى كه با اين سختى فراهم شد ، من بايد آن را نگاهدارى كنم . و اختلاف در آن پديد نياورم . هر گاه مخالفت مىكردم از دو حال بيرون نبود يا پيروى مىكردند به سود من با مخالفان مىجنگيدند و كشته مىشدند يا كنارهگيرى مىكردند و از تقصير فرمان بردارى من كافر مىشدند . چون مقصر مىدانست كه نسبت به من مانند محل قوم موسى نسبت به مخالفت با هارون مىدانست . من ديدم تأسف خوردن و بردبارى پاداش مرا نزد خدا بيشتر مىسازد و به سود دين اسلام است و حق خود را خواسته بودم و اين كار شايسته بود . چون ياران پيامبر گذشتگان و غير گذشتگان مىدانستند من از ديگران بيشتر و دودمان من ارجمندتر و پيروان من بلندتر بودند ، دليل ايشان براى جانب دارى از من واضح بود . چون من خود داراى سوابق نيكو و خويشى وراثت پيامبر بودم و به موجب وصيت صريح و بيعتى كه به گردن كارگردانان خلافت داشتم شايستهء خلافت بودم . چون پيشوايى امت به دست او و در خاندان او بود نه دست آنان كه متصدى شدند . خاندان پيامبر كه خدا ايشان را پاك شناخته است پس از مرگ او به سبب پاكى ايشان از ديگران خلافت لائقتر بودند از ديگران . آنگاه از ياران خود پرسيد چنين نيست ؟ . همه تصديق كردند .
313
نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 313