نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 273
ترجمهء ( 706 ) خدا انگشترى به ابراهيم داد در آن شش كلمه بود . حسين پور خالد گفته : به امام موسى بن جعفر گفتم : نقش خاتم آدم ( ع ) چه بود ؟ . گفت ، ( لا اله الا الله ، محمد رسول الله ) ، آن خاتم را آدم از بهشت آورده بود . و چون نوح ( ع ) در كشتى نشست ، خدا بدو وحى كرد اى نوح هر گاه از غرق شدن بيمناكى هزار بار مرا به يگانگى ياد كن و از من رهايى بخواه من ترا و همراهان ترا از غرق رهايى مىدهم . گفت : چون نوح و پيروان وى در كشتى نشستند باد سختى وزيدن گرفت ، نوح ترسناك شد به وى زمان نداد كه هزار بار ( لا اله الا الله ) گويد ، به زبان سريانى گفت : ( هلوليا الفا الفا يا پاماريا اثقن ) . اضطراب كشتى فرو نشست ، كشتى روان شد . نوح گفت : كلامى كه مرا از غرق رهايى داد نبايد از دست دهم در انگشترى خود نقش كرد : ( لا اله الا الله ) هزار بار ، پروردگارا مرا اصلاح كن . مهر سليمان پور داود اين بود : پاك است خدايى كه با كلمات خود جن را مهار كرده . چون ابراهيم را در منجنيق نهادند كه به آتش افكنند جبرئيل خشمناك شد . خدا به وى وحى كرد براى چه خشمناك هستى ؟ . گفت : ابراهيم دوست توست و در زمين جز او كسى ترا نمىپرستد ، دشمن خويش و او را بر وى چيره كردى . خدا گفت : خاموش : بندهيى شتاب كند كه چون تو بيمناك باشد ، من رشتهء كار را به دست دارم . ابراهيم بندهء من است ، هر گاه بخواهم وى را رها مىسازم ، فرخ سروش آرام شد ، به ابراهيم گفت : هر گاه نيازى دارى
273
نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 273