نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 168
من دشمن دارم و از آن عذر نخواهم ، تو گفته بودى من بدخواه محمد هستم ، خدا اين آيه را نازل كرد كه : « بد خواه تو دم بريده است ، تو در جهان و آخرت دم بريدهيى تو بدخواه محمدى در جاهليت و اسلام » خدا گفته : « گروهى كه به خدا و قيامت ايمان دارند ؛ ايشان را نخواهى ديد كه با دشمنان سخت خدا و پيامبر دوستى كنند » . تو هماره با خدا و پيامبر وى سرسختى نشان دادى و هر چه توانستى در مقابل پيامبر كوشيدى و سواره و پياده خويش را فراهم كردى تا چون خدا ترا شكست و چنبر مكر و فريب ترا به گردن تو افكند و نيروى ترا سست ساخت ، راه و رسم ترا باور نداشت ، ناگزير از آن باز ايستادى ، آنگاه با خانوادهء وى پس از او دشمنى پيش گرفتى و براى اين كار با معاوية همدست شدى و دشمنى ديرين تو و رشك بسيار تو به همهء دودمان عبد مناف هنوز مانده است . مثل تو در اين مقام آن است كه شاعر گفته : عمرو به من شماتت كرد در حالى كه خود خوار گرديد نزد نره شيرى مانند كفتارى شد همپايهء من نيست تا با وى درآويزم و آبرويش پاك ببرم و نه بندهء من باشد كه بدو تك آورم و سخت گيرم . چون ابن عباس خاموش شد ، عمرو عاص خواست سخن آغازد ليك معاويه وى را بازداشت و گفت : اى عمرو به خدا سوگند تو مرد ميدان وى نيستى بهتر آنكه گفتار را رها كنى ، عمرو نيز اين سخن معاويه را غنيمت شمرد و خاموش شد . ابن عباس گفت : اى معاويه او را واگذار تا سخن آغازد و با ننگ چنان داغى بر او نهم كه تا قيامت بردگان سرگذشت او را در كوى و برزن باز گويند و با آن سرود سازند . ابن عباس شروع به سخن گفتن كرد اما معاويه دست بر دهان وى نهاد و گفت : ترا سوگند مىدهم كه كوتاه كنى ، از بيم آنكه مبادا مردم شام گفتههايش را بشنوند ، پس ابن عباس به عمرو عاص گفت : گم شو اى بنده نكوهيده و از يك ديگر بگسستند .
168
نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 168