responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 158


مؤلف خصال گفته : اين حديث غريب است چون در آن نامى از براق و چگونگى آن رفته و يادى از حمزة بن عبد المطلب در عداد پيامبر و على ست . ابن عباس گفته : روزى پيامبر دست على را گرفته بود و مىگفت : « اى گروه انصار ، اى گروه بنى هاشم ، اى گروه بنى عبد المطلب . من محمد هستم فرستادهء خدايم من در چهار تن از افراد خانواده‌ام از گل آمرزش سرشته شديم ، من و على و حمزه و جعفر است . يكى گفت : اى فرستادهء خدا ايشان سواران روز قيامتاند . گفت : مادر تو به مرگ تو نشيند در آن روز جز چهار تن سوار نباشند : من و على و فاطمه و صالح پيامبر . من سوار براق هستم فاطمه سوار ناقهء عضباء من است ، صالح سوار ناقه ايست كه آن را پى كرده بودند و على سوار اشتريست از اشتران بهشت كه مهارش ياقوت سرخ است دو جامهء سبز در پوشيده ميان بهشت و دوزخ مىايستد روزى كه عرق مردم را لگام زده ، بادى از زير عرش وزد و عرق مردمان را خشگ گرداند چون نگاه پيامبران و صديقان بروى افتد گويند اين فرشته‌يى مقرب يا پيامبريست مرسل . منادى گويد : نه فرشتهء مقرب است نه پيامبر مرسل ، على برادر پيامبر خداست در جهان و سراى جاويدان » .
ترجمهء ( 468 ) زال بنى اسرائيل از موسى چهار چيز خواست - امام موسى بن جعفر گفته :
« ماه بر بنى اسرائيل نمىتابيد ، خدا به موسى گفت : استخوانهاى يوسف را از مصر بيرون آورد و وعده داد هر گاه استخوانهاى او را بيرون آورى ماه تابيدن گيرد ، خواست استخوانهاى او را بر آورد ، پرسيد چه كسى جاى آن را مىداند ؟ يكى از ايشان گفت : زاليست كه جاى آن را مىداند ، زالى زمين گير و كورى را آوردند به او گفت : گور يوسف كجاست ؟ . گفت : تا چهار چيز را به من ندهى نگويم و آنها : دو پاى مرا سالم سازى ، جوانى مرا باز پس گردانى ؛ ديده‌ام را روشن سازى ، مرا در سراى جاويدان با خود در بهشت نشانى .

158

نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 158
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست