responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 107


كرد : على را امشب تب شديدى عارض شده و به نماز شما حاضر نشده است اگر اجازه ميفرمائيد باو خبر دهم فرمود : خود دانى عامر روان شد و على را خبر داد امير المؤمنين ( ع ) مانند آنكه از بند رهائى يافته باشد از خانه بيرون شد و جامه اى بر تن داشت كه از دو جانباش بر گردن گره زده بود و عرض كرد : يا رسول الله اين خبر چيست ؟ فرمود : اينكه فرستادهء پروردگارم بمن خبر ميدهد از سه كس كه قيام كرده‌اند تا مرا بكشند و به پروردگار كعبه سوگند كه دروغ پنداشته‌اند امير المؤمنين ( ع ) عرض كرد : من يك تنه بر آنان خواهم زد همين قدر كه لباس خود را بر تن بپوشم پيغمبر فرمود : نه همين لباس من و همين زره‌ام و همين شمشيرم حاضر است پس لباس بر تن على پوشاند و زره بر قامتش آراست و عمامه بر سرش گذاشت و شمشير بر كمرش بست و بر مركب خويش سوارش فرمود و امير المؤمنين از مدينه بيرون رفت سه روز گذشت كه نه جبرئيل بر پيغمبر خبرى آورد و نه از زمين خبرى رسيد فاطمه حسن و حسين را بر پشت گرفته نزد پيغمبر آمد و ميگفت : نزديك است كه اين دو پسر بچه يتيم گردند قطرات اشك از ديده گان پيغمبر جارى شد و گريه ميكرد سپس فرمود : اى مردم هر كس مژدهء بازگشت على را بياورد بهشت را بمژدگانى باو خواهم داد مردم كه پيغمبر را سخت پريشان ديدند براى جستجو بهر طرف پراكنده شدند عامر بن قتاده آمد و بشارت ورود على را داد امير المؤمنين بهمراه دو اسير

107

نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 107
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست