نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 450
اينها كيانند ؟ فرمود اينها كسانيند كه بحرامى پرده بكارت زنانى را بردارند سپس بمردى گذشت كه پشته هيزمى را بر مىداشت و نمىتوانست و باز بر آن مىافزود ، فرمود اين كيست اى جبرئيل ؟ عرضكرد اين قرضدارى است كه مىخواهد پرداخت كند و نمىتواند و باز بر آن اضافه مىكند از آنجا گذشت و چون بكوه شرقى بيت المقدس گذشت باد گرمى يافت و جنجالى شنيد ، فرمود اى جبرئيل اين باد و جنجال كه مىشنوم چيست ؟ گفت اين دوزخ است پيغمبر فرمود بخدا پناه از دوزخ و از راستش باد خوشى و آوازى شنيد و فرمود اين نسيم خنك و آواز چيست ؟ جواب داد اين بهشت است فرمود از خداخواهان بهشتم و پيشرفت تا بدروازه بيت المقدس رسيد كه هرقل در آن بود و هر شب درهايش را مىبستند و كليدهايش را نزد او مىآوردند تا زير سرش نهد و آن شب در بسته نشد و دستور داد پاسبانان آن را دو برابر كنند رسول خدا ببيت المقدس وارد شد و جبرئيل آمد و صخره را برداشت و از زيرش سه قدح بيرون آمد يكى شير و ديگرى عسل و سومى نوشابه مىجبرئيل شير را بآن حضرت داد نوشيد و عسل را داد نوشيد و مىرا داد و ننوشيد و فرمود سيراب شدم جبرئيل گفت اگر از آن مىنوشيدى امتت گمراه مىشدند و از تو جدا مىگرديدند رسول خدا در بيت المقدس بهفتاد پيغمبر امامت كرد و فرشته اى با جبرئيل بزمين فرو شده بود كه هرگز گام بر خاك ننهاده و همه كليدهاى گنجينههاى زمين را با خود داشت گفت اى محمد پروردگارت تو را سلام ميرساند و ميفرمايد اينها كليدهاى خزائن زمين است و اگر خواهى پيغمبرى پادشاه باش جبرئيل
450
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 450