نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 449
رفتند و گردنه را زير نظر داشتند و ميگفتند هم اكنون خورشيد بر مىآيد در همين ميان كاروان نمايان شد با بر آمدن قرص خورشيد و جلو آنها شتر سپيدى بود و از آنها راجع بآنچه رسول خدا ( ص ) خبر داده بود پرسيدند گفتند اين شده است در فلانجا شترى از ما گم شد و آبى نهاده بوديم و صبح آب ما ريخته بود ، اين معجزه جز مزيد سركشى آنها فايده نداشت . 2 - جبرئيل براى رسول خدا مركبى آورد كوچكتر از استر و بزرگتر از خر ، دو پايش بلندتر از دو دستش بود و هر گامش باندازه مد بصر بود چون پيغمبر خواست بر او سوار شود سرباز زد جبرئيل باو گفت اين محمد است و او فرو شد تا بزمين چسبيد و حضرت بر او سوار شد در سرازيرى دستها بلند مىكرد و پاها را كوتاه مىنمود و در سر بالائى بعكس مىنمود و در تاريكى شب بر كاروان بار دارى رسيد و شتران از آواز پر براق رم كردند مردى كه دنبال كاروان بود بر چاكرش فرياد زد كه جلو كاروان بود كه اى فلانى شترها رم كردند و فلان شتر بار خود را انداخت و دستش شكست آن كاروان از ابو سفيان بود و رفتند تا بهموار بلقاء رسيدند پيغمبر گفت جبرئيل من تشنهام جبرئيل جام آبى باو داد و نوشيد و رفت و بجمعى گذشت كه از گردنهاى خود بقلابهاى آتشين آويزان بودند ، فرمود جبرئيل اينها كيانند ؟ گفت آنها كه خدا از حلال بىنيازشان نموده و باز هم دنبال حرام ميروند سپس بر جمعى گذشت كه سيخ آهنين بپوستشان فرو ميكردند ، فرمود جبرئيل
449
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 449