نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 381
در آمدم و اجازه ورود خواستم و فرمود نه يكه سختترى خوردم و درنگى نكردم و براى بار سوم اجازه خواستم ، رسول خدا فرمود اى ام سلمه وارد شو من وارد شدم على برابر او زانو زده بود و عرض ميكرد يا رسول الله پدر و مادرم قربانت چون چنين و چنان شود بمن چه دستورى ميدهى ؟ فرمود دستور صبر است دوباره پرسيد فرمود صبر در باره سوم فرمود يا على اى برادر چون چنين كنند شمشير خود بكش و بر شانه گذار و بزن و پيشرو تا مرا بر خورى و شمشيرت از خونشان بچكد سپس رو بمن كرد و فرمود اى ام سلمه چرا افسرده اى ؟ عرضكردم براى اينكه مرا رد كرديد ، فرمود بخاطر دلتنگى از تو ردت نكردم تو در نظر خدا و رسولش نيكوئى ولى چون آمدى جبرئيل سمت راست من بود و على سمت چپم و جبرئيل گزارش پيشامدهاى پس از من را بمن ميداد و بمن سفارش ميكرد كه آنها را بعلى وصيت كنم ، اى ام سلمه بشنو و گواه باش كه اين على بن ابى طالب ( ع ) وزير منست در دنيا و وزير منست در آخرت اى ام سلمه بشنو و گواه باش اين على بن ابى طالب پرچمدار منست در دنيا و پرچمدار منست در قيامت ، اى ام سلمه بشنو و گواه باش اين على بن ابى طالب وصى و خليفه من است پس از من و عملكننده به وعدههاى من است و راننده نااهلان از حوض من است ، اى ام سلمه بشنو و گواه باش اين على بن ابى طالب سيد مسلمانان و امام متقيان و پيشواى دست و روسفيدان و كشنده ناكثان و قاسطان و مارقانست ، گفتم يا رسول الله ناكثان كيانند ؟ فرمود آنها كه در مدينه بيعت كنند و در بصره بشكنند ، گفتم قاسطان كيانند ؟ فرمود معاويه و اصحاب شامى او ، گفتم مارقان كيانند ؟ فرمود اصحاب نهروان ،
381
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 381