نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 382
مولاى ام سلمه گفت عقده دلم را گشودى خدا بتو فرج دهد بخدا هرگز بعلى ( ع ) بد نگويم . 11 - شيخى از ثماله گويد وارد بر زنى از تميم شدم كه پير فرتوتى بود و بمردم حديث ميگفت باو گفتم خدايت رحم كند بمن حديثى از فضائل امير المؤمنين باز گو ، گفت من برايت حديث بگويم با اينكه اين استاد نزد من حاضر است و ميبينى خوابيده است ، گفتم اين كيست ؟ گفت ابو حمراء خادم رسول خدا است ، من نزد او نشستم و او سخن مرا كه شنيد برخاست نشست و گفت چيست ؟ گفتم رحمك الله از آنچه ديدى رسول خدا ( ص ) با على ميكرد بمن باز گو زيرا خدا از تو آن را بازپرسى كند گفت بر مرد مطلعى وارد شدى آنچه ديدم كه رسول خدا ( ص ) با على ميكرد يك روز بمن گفت اى ابو حمراء برو و صد تن از عرب و پنجاه تن از عجم و سى تن از قبط و بيست تن از حبش را نزد من حاضر كن من آنها را آوردم ، فرمود عرب را در صف كن و عجم را دنبال آنها صف كن و قبط را دنبال عجم و حبش را دنبال قبط سپس محمد ( ص ) برخاست حمد و ستايش حق كرد و خدا را ببيانى تمجيد كرد كه مردم مانند آن را نشنيده بودند . سپس فرمود اى گروه عرب و عجم و قبط و حبش شما اعتراف كرديد كه نيست معبود حقى جز خدا يگانه است و شريك ندارد و محمد بنده و فرستاده او است ؟ گفتند آرى ، سه بار فرمود خدايا گواه باشد در بار سوم فرمود شما اعتراف داريد كه نيست معبود حقى جز خدا و محمد بنده و رسول خدا است و على بن ابى طالب
382
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 382