نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 259
< شعر > فاطمه دخت سيد كريمان دخت پيمبرى نه از لئيمان باشد بخيل دائم از ذميمان ميكشدش بآتشى چه سوزان مينوشد از صديد و از حميمان < / شعر > فاطمه رو باو كرد و ميفرمود : < شعر > ميدهمش بيباك من عطا را برمىگزينم بر همه خدا را شب را گرسنه باشند اين دو شبل ما را كشته شود كوچكترش فكارا در كربلا ربوده گردد زارا بر قاتلش صد واى و صد خسارا دوزخ كشد او را بته ز نارا پندش بود سنگينتر از نصارى < / شعر > سپس هر چه در سفره بود به آن يتيم داد ، قسمت سوم پشم را رشت و آخرين صاع جو را آسياب كرد و خمير نمود و پنج قرص ديگر براى هر سرى قرصى از آن پخت على نماز مغرب را با پيغمبر خواند و بمنزل آمد و سفره گستردند و اول لقمه را كه على برگرفت اسيرى از مشركان از در خانه آواز داد اى خاندان محمد ما را اسير كنيد و در بند نمائيد و خوراك ندهيد ، على ( ع ) لقمه را از دست بر زمين نهاد و فرمود : < شعر > فاطمه اى دخت نبى احمد دخت نبى سيد مسدد آمد اسيرى بر درت بىمسند در بند ناتوانيش مقيد دارد شكايت از مجاعه بيحد اطعام امروزت بيابى در غد نزد خداى واحد موحد زارع درو كند هر آنچه كارد بده تو مگذار كه گردد فاسد < / شعر >
259
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 259