نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 260
فاطمه ميفرمود : < شعر > زان جو نمانده است غير صاعم كه نان كند دو دست و هم ذراعم شبلان من گرسنه در كنارم وامگذارشان خداى كردگارم كه بابشان در خير شد پناهم با دست نيرومند او براهم نه معجزم بسر نه بر كف آهم بجز عبا كه بافتهام بصاعى < / شعر > هر چه در سفره بود برگرفتند و به آن اسير دادند و همه گرسنه خوابيدند و صبح را روزه نبودند و چيز خوردنى هم نداشتند . شعيب در حديث خود گويد على حسن و حسين را نزد رسول خدا ( ص ) آورد و چون جوجه از گرسنگى ميلرزيدند چون پيغمبر آنها را باين حال ديد فرمود اى أبو الحسن بسختى مرا بد آيد آنچه بر شما بنظر آيد برو نزد دخترم فاطمه ، برويم ، و همه نزد فاطمه آمدند و او در محرابش بود و از گرسنگى شكمش به پشتش چسبيده بود و چشمهايش بگودى رفته بود چون رسول خدا ( ص ) او را ديد در آغوشش كشيد و گفت بخدا استغاثه كنم كه شما سه روز است باين حاليد ، جبرئيل فرود آمد و گفت اى محمد بگير آنچه را خدا براى خاندانت آماده كرده است ، فرمود چه بگيرم ؟ گفت * ( هَلْ أَتى عَلَى الإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ ) * - گذشته است بر انسان دورانى كه بياد نبوده تا رسيد باينجا كه * ( إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَكانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً ) * - اينست پاداش شما و كوشش شما مورد قدردانى است - حسن بن
260
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 260