نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 258
< شعر > موعد او هست بهشت برين كرده خدايش به بخيلان حرام صاحب بخل است مدامى حزين آتش دوزخ بردش در سجين نوش حميم است و همى با غسلين < / شعر > فاطمه رو بعلى ( ع ) كرد و گفت : < شعر > اى ابن عم امر تو سمع و طاعت مرا نه پستى است و نى ملامت تو را خوراك از خرد و براعت مرا اميد است از اين مجاعت پيوست با نيكان و با جماعت روم بفردوس ابا شفاعت < / شعر > و هر چه در سفره بود برداشت و بمسكين داد و گرسنه خوابيدند و جز آب نچشيدند و سپس ثلث دوم پشم را برداشت و رشت و صاعى از جو بر گرفت و آسيا كرد و خمير كرد و پخت و پنج قرص نان فراهم كرد و براى هر سرى قرصى و على ( ع ) نماز مغرب را با پيغمبر خواند و بمنزل آمد و چون سفره گستردند و پنج تن نشستند و على اول لقمه برگرفت يتيم مسلمانى بر در خانه ايستاد و گفت درود بر شما خانواده محمد ، من يتيم مسلمانيم از آنچه خود ميخوريد بمن بدهيد خدا بشما از خوراك بهشت عطا كند على لقمه از دست نهاد و فرمود :
258
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 258