نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 231
امتم را ديدم كه از تشنگى له له ميزد و بهر حوضى ميرسيد ممنوع ميشد ، روزه ماه رمضانش آمد و او را سيراب كرد ، مردى از امتم را ديدم كه بهر حلقه اى از انبياء نزديك ميشد او را ميراندند و غسل جنابتش آمد دست او را گرفت و پهلوى منش نشانيد ، مردى از امتم را ديدم كه از شش جهت در تاريكى فرو بود حج و عمره اش آمدند و او را از تاريكى در آوردند و بروشنى رسانيدند ، مردى از امتم را ديدم كه با مؤمنان سخن ميكرد و با او سخن نميكردند و صله رحمش آمد و گفت اى گروه مؤمنان با او سخن كنيد كه او صله رحم ميكرد مؤمنان با او سخن كردند و دست دادند و با آنها همراه شد ، مردى از امتم را ديدم كه دست و روى خود را سپر شراره آتش كرده بود ، صدقه اش آمد سرپوش سر و سپر روى او شد ، مردى از امتم را ديدم كه ماموران دوزخ او را از هر سو درگرفته بودند و امر بمعروف و نهى از منكرش آمدند و او را از دست آنها رها كردند و بملائكه رحمت سپردند ، مردى از امتم را ديدم كه بزانو در آمده و ميان او و رحمت خدا پرده ايست حسن خلقش آمد و او را وارد رحمت خدا كرد ، مردى از امتم را ديدم كه نامه عملش از سمت چپ روان بود خوف او از خدا آمد و نامه عملش را گرفت و بدست راستش داد ، مردى از امتم را ديدم كه ميزانش سبك بود و بسيارى از نمازها را خوانده بود آمد و ميزانش را سنگين كرد ، مردى از امتم را ديدم كه بر پرتگاه دوزخ بود و اميد او بخدا آمد و او را نجات داد ، مردى از امتم را ديدم در آتش سرازير بود اشكها كه از خوف خدا ريخته بود آمدند او را در آوردند ، مردى از
231
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 231