نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 213
راست گفتيد هم او است كه بشما اداى رسالت كرد از پروردگار شما و شما باو مؤمن بوديد و حق است بر خدا كه شما را با پيغمبرتان جمع كند و آنها را بمنزلهايشان رسانند كه در آنست آنچه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر دل بشرى گذشته سپس بمن نگاه كرد و گفت اگر توانى و توانى جز بخدا نيست كه نميرى جز مؤذن بدان عمل كن گفتم رحمك الله بر من تفضل كن و خبرده كه من محتاجم بمن برسان آنچه را از رسول خدا ( ص ) شنيدى زيرا تو او را ديدى و من نديدم براى من بهشت را چنان وصف كن كه رسول خدا ( ص ) برايت وصف كرده گفت بنويس * ( بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ) * از رسول خدا شنيدم ميفرمود باروى بهشت خشتى از طلا و خشتى از نقره و خشتى از ياقوتست و ملاطش مشك اذفر و كنگره هايش از ياقوت سرخ و سبز و زرد است ، گفتم حلقه آن چيست ؟ فرمود واى بر تو دست از من بدار كه تكليف ناهنجارى بمن كردى گفتم دست بر ندارم از تو تا بمن برسانى آنچه از رسول خدا ( ص ) شنيدى در اين باره گفت بنويس * ( بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ) * اما در صبر دريست كوچك يك لنگه اى و از ياقوت سرخست و حلقه ندارد در شكر از ياقوت سفيد است دو لنگه دارد و ميان آنها پانصد سال راهست و غوغا و ناله اى دارد ، ميگويد بار خدايا اهل مرا برايم بياور گفتم در هم سخن كند ؟ فرمود آرى خداى ذو الجلالش بسخن آرد ، در بلا گفتم مگر در صبر هم همان در بلا نيست ؟ گفت نه گفتم بلا چيست ؟ گفت مصائب و دردها و بيماريها و خوره و آن دريست از ياقوت زرد يك لنگه اى و اندكند كسانى كه از آن در آيند گفتم خدا رحمت كند بيفزا و بر من تفضل كن كه من محتاجم گفت تو بمن تكليف ناروا كنى باب اعظم كه از آن بندگان صالح در آيند كه اهل زهد و ورع و
213
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 213