نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 214
مشتاق خدا و مأنوس باويند گفتم خدا رحمتت كند وقتى ببهشت در آيند چه كنند ؟ فرمود بر كشتيها روى دو نهر سير كنند كه پاروهائى دارند از لؤلؤ فرشتگانى در آنها باشند از نور و جامههاى بسيار سبز در بردارند ، گفتم رحمت خدا بر تو مگر نور هم سبز دارد ؟ گفت جامهها سبزند و نور از پرتو رب العالمين است جل جلاله بر دو كناره نهر گردش كنند گفتم نام آن نهر چيست ، گفت جنة الماوى گفتم در ميان چيز ديگرى است ؟ گفت آرى جنت عدن كه ميانه بهشتها است جنت عدن باروئى دارد از ياقوت سرخ و ريگ آن لؤلؤ است گفتم در آن در ديگرى است ؟ گفت آرى جنت الفردوس ، گفتم باروى آن چگونه است گفت واى بر تو دست از من بدار مرا سرگردان كردى گفتم بلكه تو مرا سرگردان كردى من دست از تو بر ندارم تا وصف را بكمال رسانى و مرا از باروى آن خبر دهى گفت بارويش نور است گفتم غرفهها كه در آنست ؟ گفت از نور رب العالمين است گفتم بيفزا خدايت رحمت كند گفت واى بر تو تا اينجا رسول خدا ( ص ) فرموده خوشا بر تو اگر ببرخى از اين كه وصف شد برسى و خوشا بر كسى كه بدان معتقد باشد گفتم خدايت رحمت كند بخدا من از معتقدان بآنم گفت واى بر تو كسى كه ايمان آرد و باور كند اين حقيقت را و روش را رغبت بدنيا و زيور آن نكند و حساب خود را نگهدارد گفتم من بدان معتقدم گفت راست گفتى و بايد خود را نزديك كنى و محكم سازى و نااميد نباشى و عمل كنى و تقصير نكنى و اميدوار باشى و بترسى و بر حذر باشى سپس سه ناله كشيد كه گمان كرديم مرد و فرمود پدر و مادرم قربان شما اگر محمد ( ص ) شما را
214
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 214