responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 159


مىدانيد سيد شهداء حمزه عموى پدر منست ؟ گفتند بخدا آرى ، مىدانيد جعفر طيار در بهشت عم منست ؟
گفتند بخدا آرى ، شما را بخدا مىدانيد اين شمشير رسول خداست بكمرم ؟ گفتند بخدا آرى ، شما را بخدا مىدانيد اين عمامه رسول خداست بر سر من ؟ بخدا آرى ، شما را بخدا مىدانيد على در مسلمانى پيش از همه است و در علم و حلم برتر از همه است و ولى هر مؤمن و مؤمنه است ؟ گفتند بخدا آرى ، فرمود پس براى چه خون مرا حلال دانيد و با آنكه پدرم فرداى قيامت بر سر حوض است و مردانى را از آن بر كنار سازد مانند شترانى كه از سر آب رانند و پرچم حمد روز قيامت به دست جد منست گفتند همه اينها را مىدانيم و از تو دست بر نداريم تا از تشنگى بميرى : حسين كه آن روز پنجاه و هفت سال داشت دست بمحاسن خود گرفت و فرمود خشم خدا بر يهود آنگاه سخت شد كه گفتند عزيز پسر خداست و بر نصارى آنگاه سخت شد كه گفتند ، مسيح پسر خداست و بر مجوس آنگاه كه آتش را بجاى خدا پرستيدند و سخت باشد خشم خدا بر مردمى كه پيغمبر خود را كشتند و سخت است خشم او بر اين جمعى كه قصد دارند پسر پيغمبر خود را بكشند گويد حر بن يزيد بر اسب خود زد و از لشكر عمر بن سعد ( لع ) بلشگر حسين ( ع ) آمد و دست بر سر نهاد و ميگفت خدايا بتو بازگشتم توبه‌ام بپذير كه دل دوستانت و اولاد پيغمبرت را بهراس انداختم ، يا ابن رسول الله آيا توبه من قبولست ؟ فرمود آرى خدا توبه ات را پذيرفت گفت يا ابن رسول الله بمن اجازه ميدهى از طرف تو نبرد كنم باو اجازه داد و بميدان رفت و ميگفت :

159

نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 159
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست