نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 158
خدا چه حرمتى دارى كه ديگران ندارند ؟ فرمود از اين آيه ( آل عمران 23 ) خدا برگزيده آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان نژادهائى كه از يك ديگرند . سپس فرمود بخدا محمد از خاندان ابراهيم است و عترت رهبر از خاندان محمدند - فرمود اين مرد كيست ؟ گفتند محمد بن اشعث بن قيس كندى است حسين سر بآسمان برداشت و گفت خدايا بمحمد بن اشعث يك خوارى بده كه هرگز عزيزش نگردانى بر او عارضه اى رخ داد و از لشكر بكنارى رفت تا خود را وارسد و خدا كژدمى بر او مسلط كرد و او را گزيد و مكشوف العوره جان داد . تشنگى بر حسين و يارانش غلبه كرد يكى از يارانش بنام يزيد ( برير خ ب ) بن حصين همدانى ( راوى حديث ابراهيم بن عبد الله گويد او خال ابى اسحق همدانى بوده ) خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد يا ابن رسول الله بمن اجازه ده بروم و با اين لشكر سخن كنم باو اجازه داد نزد آنها رفت و گفت اى گروه مردم براستى خدا محمد را براستى فرستاد تا بشير و نذير و داعى بخدا باشد باجازه او و چراغ فروزنده باشد اين آب فراتست كه خوكهاى ده نشينان و سگانشان در آن غوطه خورند و از فرزند او دريغ داشتيد در جواب گفتند اى يزيد بسيار سخن دراز كردى بس كن بايد حسين تشنگى كشد چنانچه كسانى پيش از او تشنه ماندند حسين فرمود يزيد بنشين و خود از جا جست و بر شمشير تكيه داد و به آواز بلند فرياد كرد و فرمود شما را بخدا آيا مرا ميشناسيد ؟ گفتند آرى ، تو زاده رسول خدائى و سبط او ، گفت شما را بخدا مىدانيد جدم رسول خداست ؟ بخدا آرى ، بخدا مىدانيد مادرم فاطمه دختر محمد است ؟ بخدا آرى ، شما را بخدا مىدانيد كه پدرم على بن ابى طالب است ؟ گفتند بخدا آرى ، مىدانيد جدهام خديجه دختر خويلد اول زن اين امت است ؟ گفتند بخدا آرى گفت شما را بخدا
158
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 158