نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 156
يك شبانه روز مهلت داديم اين جار بر حسين و يارانش ناگوار شد ، حسين بپا خاست ، خطبه خواند و فرمود : من خاندانى خوش رفتارتر و پاكتر از خاندان خودم نمىشناسم و يارانى بهتر از يارانم ، مينگريد كه بر سر من چه آمده است ؟ شما را از بيعت خود آزاد كردم شما را بيعتى بعهده نيست و بر شما از من ذمه اى نباشد شب شما را فرا گرفته آن را مركب خود سازيد و در اطراف پراكنده شويد زيرا اين قوم همانا مرا تعقيب كنند و اگر مرا يافتند بدنبال ديگرى نروند عبد الله بن مسلم بن عقيل بپا خاست و گفت يا ابن رسول الله مردم چه گويند كه ما شيخ و بزرگ و آقا و آقازاده خود را و زاده پيغمبرى كه سيد انبياء است واگذاريم و شمشيرى برايش نزنيم و نيزه اى بكار نبريم نه بخدا تا در سرانجام تو درآئيم و جان و خون خود را قربانت كنيم چون چنين كنيم آنچه بر ما است ادا كرده باشيم و از عهده اى كه داريم برآئيم ، مردى هم بنام زهير بن قين بجلى برخاست و گفت يا ابن رسول الله دوست دارم براى يارى تو و همراهانت صد بار كشته شوم و زنده شوم و خدا بوسيله من از شما خاندان دفاع كند باو و يارانش گفت جزاى خير بينيد سپس حسين دستور داد شبه خندقى گرد يارانش كندند و از هيزم پر كردند و پسرش على ( ع ) را با سى سوار و بيست پياده فرستاد آب آوردند و آنها ترسان بودند و خود اين شعر ميسرود : < شعر > اف بتو اى روزگار يار ستمگر چند بصبح و پسين چه گرگ تناور < / شعر >
156
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 156