نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 136
5 - صفيه دختر عبد المطلب گويد چون حسين ( ع ) متولد شد من سر كارش بودم پيغمبر فرمود عمه جان پسر مرا بياور ، عرضكردم يا رسول الله پاكيزه اش نكرديم ، فرمود اى عمه تو او را پاكيزه كنى ؟ خدا او را پاكيزه و نظيف كرده ، بهمين سند از صفيه دختر عبد المطلب رسيده كه چون حسين متولد شد او را بپيغمبر ( ص ) دادم پيغمبر زبان خود در دهانش نهاد و حسين شروع بمكيدن كرد و من فهميدم كه گويا رسول خدا شير و عسل باو ميخوراند گويد حسين بول كرد و پيغمبر ميان دو چشمش را بوسيد و بمنش داد و ميگريست و ميفرمود تا سه بار خدا لعنت كند مردمى را كه قاتل تواند عرضكردم قربانت پدر و مادرم كى او را ميكشد ؟ فرمود بقيه گروه گمراه از بنى اميه . 6 - هرثمة بن ابى مسلم گويد با على بن ابى طالب بنبرد صفين رفتيم چون برگشتيم در كربلا منزل كرد و نماز بامداد را در آن خواند و از خاكش بر گرفت و بوسيد سپس فرمود خوشا بتو اى خاك پاك بايد از تو قومى محشور شوند كه بيحساب ببهشت روند هرثمه نزد زن خود كه از شيعيان على ( ع ) بود برگشت گفت مولايت ابو الحسن در كربلا نازل شد و نماز خواند و از خاكش بر گرفت و گفت خوشا
136
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 136