نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 137
بتو اى خاك از تو مردمى محشور شوند كه بيحساب ببهشت روند ، گفت اى مرد امير المؤمنين جز حق نگويد چون حسين بكربلا آمد هرثمه گفت من در قشونى بودم كه عبيد الله بن زياد فرستاده بود و چون اين منزل و درختها را ديدم حديث على ( ع ) بيادم آمد و بر شتر خود سوار شدم و خدمت حسين ( ع ) رفتم و سلام دادم و آنچه از پدرش در اين منزل شنيده بودم باو گزارش دادم ، فرمود تو با ما هستى يا در برابر ما ؟ گفتم نه اين و نه آن من كودكانى بجا گذاردم و از عبيد الله بر آنها ترسانم فرمود پس بجائى برو كه كشتن ما نبينى و ناله ما نشنوى سوگند بدان كه جان حسين بدست او است امروز كسى نباشد كه فرياد ما را نشنود و ما را يارى نكند جز آنكه خدايش برو در دوزخ افكند . 7 - حسين ( ع ) فرمود من كشتهام براى اشك ، مؤمن يادم نكند جز آنكه گريه اش گيرد . 8 - شعيب ميثمى گويد از امام صادق ( ع ) شنيدم ميفرمود كه چون حسين بن على ( ع ) متولد شد خدا جبرئيل را با هزار فرشته دستور داد فرود آيند و رسول خدا ( ص ) را از طرف او تهنيت گويند جبرئيل فرود شد و بجزيره اى در دريا گذشت كه فرشته اى بنام فطرس از حاملان عرش كه خدايش پرشكسته بود و در آن جزيره انداخته بود مكان داشت و هفتصد سال در آنجا خدا را عبادت كرده بود تا
137
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 137