نام کتاب : صحيفة الحسن ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ جواد القيومي جلد : 1 صفحه : 17
فرمود چه مى خواهى ؟ گفت پدرت گروه قريشيان را از اول تا به آخر كشته و مردم از أو كينه ها بدل دارند ، آيا حاضرى أو را از خلافت خلع كنى تا ما تو را به زمامدارى برگزينيم ، امام عليه السلام كه گوئى عقرب خيانت أو را نيش زده بود فرياد زد : نه به خدا قسم چنين كارى انجام پذير نيست ، امام از گمراهى و سركشى عبيدالله و انحراف أو از طريق حق به فرياد آمد مثل اينكه مرگ أو را در اين جنگ مى ديد كه به أو فرمود : مثل اينكه كشتهء تو را امروز يا فردا در ميدان جنگ مى بينم ، شيطان تو را فريب داده و چنان زينت بخشيده كه خود را آراسته اى و عطر زده اى تا اينكه زنهاى شام تو را ببينند و فريفته ات شوند ، ولى به زودى خداوند تو را به خاك مرگ خواهد افكند . عبيدالله شر مسار و حيرت زده به جانب معاويه بازگشت و ما جرا را به أو گفت ، معاويه با اندوه جواب داد : أو پسر همان پدر است ، عبيدالله همان روز به معركهء جنگ در آمد و خيلى زود بدست يكى از مردان همدان كشته شد ، امام كه در ميدان جنگ مى گذشت مردى را ديد كه كشته اى را مى كشد كه نيزه اى در چشمش فرو رفته و پاهايش همچنان بر ركاب اسب گير كرده است ، به اطرافيانش گفت : ببينيد اين مرد كيست ؟ گفتند : مردى از همدان است ، فرمود : كشته كيست ؟ گفته شد : عبيدالله بن عمر ، امام شادمان شد و فرمود : خدا را از اين پيروزى شكر مى گويم . حضرت على عليه السلام چون وضع را به اين گونه ديد يارانش را آماده نبردى عمومى كرد و معاويه نيز مهياى جنگ شد و دو گروه بهم در آويختند ، امام حسن عليه السلام مردانه به سپاه دشمن حمله برد و به اقيانوس مرگ فرو رفت ، چون امام على عليه السلام فرزندش را در مهلكه مرگ گرفتار ديد
17
نام کتاب : صحيفة الحسن ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ جواد القيومي جلد : 1 صفحه : 17