به امر الهى فدك وعوالى را به فاطمه ( سلام اللَّه عليها ) داد و حضرت فاطمه ( سلام اللَّه عليها ) وكيلى تعيين نمود كه مداخل آن را ضبط مىكرد و هر ساله تسليم فاطمه ( سلام اللَّه عليها ) مىنمود و چون ابو بكر خليفه شد فرستاد و آن دو ده را ضبط كرد وكيل حضرت فاطمه ( سلام اللَّه عليها ) را بيرون و چون اين خبر به سمع حضرت خيرالنساء رسيد به نزد ابو بكر رفت ودعواى بخشيدن نمود . ابو بكر شاهد طلبيد ، بتول جناب اميرالمؤمنين ( عليه السّلام ) و امام حسن و امام حسين ( عليهم السّلام ) و امّ ايمن و اسماء بنت عميس را به شهادت برد ، ابو بكر شهادت جميع را رد كرد وگفت : على وحسنين ( عليهم السّلام ) از براى خود جرّ نفع مىكنند و امّ ايمن و اسماء بنت عميس زنان اند و به شهادت زنان عمل نكنم ، پس حضرت خيرالنساء ملجا شد وگفت : هرگاه تصرف من ودعواى بخشيدن و شهادت اين جماعت را رد مىكنى ، پس مال پدر من است وميراث پدرم به من مىرسد چنان چه حق تعالى حكم كرده است . پس ابو بكر ميراث را هم انكار كرد ، پس به نحوى كه بخارى وترمذى و ابن قتيبه روايت كردهاند حضرت فاطمه ( سلام اللَّه عليها ) گفت : ميراث تو با كه خواهد بود ؟ گفت : با اهل واولادم . حضرت فرمود : كه هرگاه اولاد تو از تو ميراث مىبرند چرا من از پدرم ميراث نبرم ، ابو بكر گفت : كه من از پدرت شنيدم كه گفت ، « نحن معاشرالانبياء لانورث » يعنى ما گروه پيغمبران ارث برده نمى شويم ، يعنى ميراث نمى گذاريم و آن چه از ما مانده صدقه است . فاطمه گفت : كه حق تعالى خلاف اين حكم كرده ، زيرا كه فرموده « وورث سليمان داود » [1] يعنى ارث برد سليمان داود ونيز حكايت از ذكريا نمود كه گفت : « فهب لى وليّاً يرثني و يرث من آل يعقوب » [2] يعنى عطا كن به من فرزندى كه ارث برد از من و از آل يعقوب . و بعد از اين گفتگو حضرت بتول از ايشان اعراض نموده و از آزرده شد و قسم