و بعضى كتب ديگر است . وامّا ثانياً ساير علماء كه راوى اين حكايتند از جمله مشاهير واكابر علماى ايشانند مثل ابن ابى الحديد وواقدى وبلادرى واعثم كوفى و ابن حنزابه و ابن عبدربّه ومحمّدشهرستانى و صاحب انفاس الجواهر ، و اين جماعت نظر به شهرتى كه دارند احتياج به ذكر احوالشان نيست و همه اين حكايت را نقل كردهاند ، با وجود اين چشم از ايشان پوشيدن و گفتن كه همين طبرى آن را نقل كرده است يا غايت جهل وسفاهت يا نهايت بى انصافى وعصبيت است نهايت امران است كه بعضى سوزانيدن در را نقل نكردهاند و ما در اثبات مطلوب احتياج به آن نداريم ، زيرا كه به آن هيئت به در خانه فاطمه رفتن ومرتضى على ( عليه السّلام ) را به آن طريق بيرون كشيدن وفاطمه ( سلام اللَّه عليها ) را رنجانيدن وغضبناك كردن در ظلم كافى است و احدى از عقلاء انكار نمى كند كه اين ظلم است وحال آن كه در اكثر كتب ايشان به طرق مختلفه بلكه بتواتر ثابت است كه پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) فرموده كه « هركه فاطمه را اذيّت رساند وبرنجاند ، مرا اذيت رسانيده ورنجانيده وهركه فاطمه را غضبناك كند مرا غضبناك كرده است » . و از آن چه دلالت بر صحّت وقوع اين قضيه مىكند كلام حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السّلام ) است در جواب از مكاتبات معاويه همچنان كه در « نهج البلاغه » مذكور است به اين عبارت : « وقلت إنّي كنت اُقاد كما يقادالجمل المخشوش حتى ابايع ولعمراللّه إنك قد اردت أن تذمّ فمدحت و أن تفضح فافتضحت و ما على المسلم من غضاضه في أن يكون مظلوماً ما لم يكن شاكّاً في دينه و لامرتاباً بيقينه و هذه حجّتى إلى غيرك [1] » يعنى گفته بودى تو اى معاويه يعنى در مكتوب خود بر سبيل مذمت وطعن نوشته بودى كه مرا مىكشيدند همچنان كه شتر مهار شده را مىكشند و به اين نحو