وقت تا حال تارك واجب بودند ودلالت اين فقره بر اختصاص خلافت به او وبطلان خلافت ديگران محتاج به بيان نيست . و از آن جمله اين خطبه در « نهج البلاغه » مذكور است : « وقد قال لى قائل انّك يابن أبى طالب ( عليه السّلام ) على هذا الامر لحريص فقلت بل انتم و الله أحرص و أبعد و إنّى أخصّ و أقرب و إنّما طلبت حقاً لى و أنتم تحولون بينى وبينه وتضربون وجهى دونه فلمّا قرعته بالحجة في الملاء الحاضرين بهت لايدرى مايجيبنى به اللهمّ انّى استعديك على قريش و من أعانهم فانّهم قطعوا إرحمى وصغّروا عظيم منزلتى و أجمعوا على منازعتى امراً هولى ثمّ قالوا الا انّ في الحق أن تأخذه وفى الحقّ أن تتركه » [1] يعنى از آن قوم به من گفت كه : اى پسر ابو طالب تو بسيار بر اين امر ، يعنى بر خلافت حريصى وشوق بسيارى به آن دارى ، من گفتم كه : به خدا قسم شما از من حريص تريد وحال اين كه شما دورتريد و من سزاوارتر ونزديكترم ، من ميراث و حق خود را طلبيدم وشما به ناحقّ ميان من و حق من حائل مىشويد و بر روى من مىزنيد ومرا دفع مىكنيد ، پس چون در ميان گروه حاضرين من اتمام حجّت بر او يعنى بر ابو بكر كردم مبهوت شد و نمى دانست ، چه جواب از من بگويد . خدايا انتقام من از قريش وهركه يارى ايشان كرد بكش ، كه ايشان قطع رحم من كردند ومنزله بزرگ مرا حقير شمردند و اتفاق بر منازعه من كردند وامرى كه مخصوص من بود از من به ناحقّ ربودند ، پس به اين اكتفا ننموده وگفتند : حق ما اين است كه بگيريم و حق تو اين است كه دست بردارى . و بر هر ذى شعورى مخفى نيست كه دلالت اين خطبه بر اختصاص خلافت بعد از حضرت رسالت به آن حضرت وبطلان رياست ديگران كه مقدم بر او بودند از آفتاب انور روشن تر است .