اجماعى كه ايشان دعوى مىكنند به عينه قائم در خلافت مرتضى على ( عليه السّلام ) بود و قيام اين دليل [ را ] در خلافت مرتضى على ( عليه السّلام ) معاويه نيز قايل بود وانكار نمى توانست نمود ، لهذا آن حضرت استدلال به آن نمود وفرمود : هركه با ابو بكر وعمر وعثمان بيعت كرد با من نيز بيعت كرد ، اگر بيعت مردم حجّت نيست ، چرا به خلافت ابو بكر وعمر وعثمان قائلى و اگر حق است بايد خلافت من نيز حق باشد و اگر آن حضرت استدلال به نصّ مىفرمود معاويه مانند طاغيان ديگر انكار مىنمود وهركه ملاحظه اين عبارت كند وعارف به كلام عرب باشد مىداند كه اين كلام مشعر بر بطلان خلافت خلفاء ايشان است با وجود اين كه فرموده است كه شورى از براى مهاجرين وانصار است ، پس اگر اجماع بر مردى كنند ، خوشنودى خدا در آن خواهد بود و شبهه نيست كه اين عبارت صريح است در اين كه آن چه رضاى خدا در آن است ، اجماع و اتفاق جميع مهاجرين وانصار است و در پيش معلوم شد كه اجماع جميع مهاجرين وانصار بر خلافت ابو بكر منعقد نشد ، بلكه جمع كثيرى مخالفت كردند . ومخفى نماند كه چون اين مرد اعتراف نموده است كه « نهج البلاغه » از كلام حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السّلام ) است و گفته است كه كسى كه تأمل در « نهج البلاغه » كند ، مىداند كه حضرت امير ( عليه السّلام ) قائل به حقّيت خلافت ابو بكر بوده است ، مىگوييم ما بحمداللّه سبحانه تأمّل در عبارات « نهج البلاغه » نمودهايم ، بلكه عمر خود را در مطالعه آن صرف نمودهايم و خدا گواه است كه اصلاً به عبارتى بر نخوردهايم كه دلالت بر حقّيت خلافت خلفاء شما كند ، بلكه اكثر كلمات آن حضرت در اين كتاب و در ساير خطب مباركه آن عالى جناب صريح الدلاله است بر اين كه آن حضرت بعد از پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) خلافت را بلافاصله حق خود مىدانست وايشان را ظالم وغاصب مىدانست و خود را مظلوم ومقهور مىدانست ، از آن جمله خطبه شقشقيه با بعضى ديگر از خطب ومكاتيب آن