دلالتش بر مطلوب نمى تواند كه باعثى به غير جهل وعصبيّت داشته باشد « و الحمد للّه على تأييده » . قال : اكنون دليلى اقامه كنيم ونقلى آوريم از كتب شيعه كه دلالت كند بر اين كه بودن نصّ محال است . بدان كه سيّدرضى موسوى كه برادر علم الهدى سيّدمرتضى است و از اكابر شيعه است در كتاب « نهج البلاغه » در فصل كتب مرتضويه روايت مىكند ، كلامى از آن حضرت به اين عبارت : « و من كتاب له عليه السلم إلى معاويه لقد بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه فلم يكن للشاهد أن يختار الغير ولا للغائب أن يردّ و إنّما الشورى للمهاجرين و الانصار فان أجمعوا على رجل فسمّوه اماماً كان ذلك للّه رضى فان خرج من امرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلى ما خرج منه فان ابى قاتلوه على اتبّاعه غير سبيل المؤمينن وولّاه اللّه ما تولّى » [1] يعنى از جمله كتابى كه حضرت مرتضى على ( عليه السّلام ) به معاويه نوشته است اين است كه : آن جماعتى كه با من بيعت كردهاند همان قوم اند كه با ابو بكر وعمر وعثمان بيعت كردهاند بر آن نحوى كه با ايشان بيعت كردهاند ، پس حاضر را نمى رسد كه غير آن را اختيار كند وغايب را نمى رسد كه رد كند و نيست مشورت ورأى ، مگر از براى مهاجر وانصار يعنى ايشان اصحاب رأى و مشورت اند و غير ايشان را در امر خلافت وامامت و نصب ائمه راهى نيست ، پس اگر مهاجر وانصار اتفاق بر مردى كردند واو را امام نام كردند ، آن موجب رضاى خداست ، پس اگر از امر ايشان كسى بيرون رود به سبب طعنى كه نسبت