و آن عبارت از ايالت ( كذا ) بزرگ ورياست كبرى است بر عامّه مسلمانان تا تدبير مصالح دين وحفظ نوع از تطرّق آفات و فساد مفسدان نمايد - انتهى . مخفى نماند كه از نفس اين تعريف كه اين قائل با ساير اهل نحله او از براى امامت كردهاند ظاهر مىشود كه بايد امامت وخلافت به نص و اذن پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) باشد ، همچنان كه مذهب فرقه محقّه شيعه است ، زيرا كه هر عاقلى مىداند و مىفهمد كه نيابت كردن از قِبَل هر شخصى موقوف بر اذن و قرار دادن آن شخص است و نمى دانم اين طايفه عقلاء چگونه شخصى را كه خود منصوب نمودهاند او را خليفه رسول اللّه مىنامند و مىدانند و ابو قحافه پدر اول خلفاى ايشان به اين معنى متفطّن شد . همچنان كه به صحّت پيوسته ، كه در وقتى كه ابو بكر خليفه شد مكتوبى به پدر خود نوشت به اين مضمون : كه اين كتابى است از خليفه رسول اللّه به سوى ابى قحافه . بدان كه مردم راضى شدند به خلافت من ومرا خليفه كردند . من خليفه خدايم لهذا هرگاه شما به نزد من آييد از براى شما بهتر خواهد بود و چون مكتوب به ابى قحافه رسيد و آن را خواند خطاب كرد به رسولى ( فرستادهاى ) كه آن نامه را برده بود كه مردم را چه مانع شد كه خلافت را از على منع كردند ؟ گفت : به جهت آنكه على ( عليه السّلام ) كم سن بود وبسيارى از قريش را كشته بود و ابو بكر از او اَسَنّ بود . ابو قحافه گفت : اگر امر خلافت پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) به سنّ است سنّ من از سن ابو بكر بيشتر است ، پس بايست مرا خليفه كنند . به درستى و تحقيق كه ظلم بر على ( عليه السّلام ) كردند وحقّ او را غصب كردند و حضرت رسول ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) بيعت او را از ما گرفت و ما همه را امر كرد به بيعت او . بعد از آن ، جواب مكتوب ابو بكر را نوشت به اين مضمون كه : « مكتوب تو رسيد و من يافتم آن را مكتوب شخصى كه احمق باشد ، زيرا كه بعضى از آن نقيض ومخالف بعض ديگر از آن است و يك مرتبه خود را خليفه خدا ناميده و يك مرتبه خود را خليفه رسول اللّه ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) ناميده و يك مرتبه نوشته كه مردم راضى