خدا آنها را برادر دانسته است . حضرت فرمود : پس اينها هم از همين جهت برادر اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) محسوب مىشدند ، نه اينكه برادر دينى يكديگر باشند . آن مرد گفت : مشكل مرا حل كردى خدا مشكلات شما را بر طرف نمايد . ( 1 ) تذكر : پاسخ حضرت ، تأييد صدور روايت از اميرمؤمنان ( عليه السلام ) نيست ، ولى از اين جهت كه شايد انكار روايت - به جهت شيوع آن - تأثيرى نداشت ; لذا حضرت پاسخى كه براى شنونده قابل قبول باشد بيان فرمود . شيخ مفيد ( رحمه الله ) - درباره روايت گذشته كه به اميرمؤمنان ( عليه السلام ) نسبت داده شده - مىفرمايد : اين خبر از روايات شاذّه است ، نه متواتر است و نه راويان آثار بر صحت آن اتفاق دارند . بلكه در برابر آن روايتى مشهورتر كه ناقلان آن بيشتر و سندهاى آن روشن تر است از اميرمؤمنان ( عليه السلام ) نقل شده - كه در جنگ بصره هنگامى كه مردم آماده جنگ بودند - شخصى از آن حضرت پرسيد : چرا ما با اينها مىجنگيم و خونشان را مباح مىدانيم ؟ ! آنها هم مثل ما شهادت ( به يگانگى خدا و رسالت پيامبر ( صلى الله عليه وآله و سلم ) ) مىدهند ، و رو به قبله نماز مىگزارند ! حضرت با صداى بلند اين آيه را قرائت فرمود : ( وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ ) . ( 2 ) هنگامى كه آن مرد اين آيه را شنيد ، گفت : به خداى كعبه اينها كافرند . سپس غلاف شمشيرش را شكست و آن قدر جنگيد تا به شهادت رسيد . ( 3 )