نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 296
بن مالك اشتر هستم . آن فردى كه شب مىخواستى مرا بكشى . خداوند متعال مرا بر تو متمكن ساخت . " سپس شمشير را بر گردن او گذاشتم و سرش را بريدم و فرياد زدم " يا لثارات الحسين ( ع ) " . سپس بر اسبش سوار شدم . اين اسب از تمام اسبها تندروتر بود . عنان او را رها نمودم تا به سرعت ، در مدت چهار روز به كوفه رسيدم . مختار به دنبال من افرادى را به اطراف و اكناف فرستاده بود . او گمان برده بود كه من همراه مرد أزدى به برخى از باغات اطراف رفته ام . مختار در حال نگرانى به سر مىبرد و در جستجوى ما به " حيره " رفته بود و از آنجا برمىگشت . ناگاه با ابراهيم رو به رو گشت . ابراهيم سر عامر را پيش او افكند . مختار پرسيد : " در اين مدت كجا بودى ؟ و اين سر از آن كيست ؟ " ابراهيم داستان و سرگذشت شگفت انگيز و حيرت زاى خود را تعريف نمود . مختار و سپاهيان او از شنيدن اين داستان متعجب شدند و به شكر خدا پرداختند . مختار از وضعيت مرد أزدى جويا شد . ابراهيم گفت : " مفارقت من از او ، از وقتى مىباشد كه او خود را زير شنها دفن نمود و اكنون نمىدانم سرگذشت او چگونه بوده است ؟ " ابراهيم رو به مختار گفت : " اكنون چه جاى نشستن است ؟ " پس مختار دستور داد عوامل سپاه حاضر شدند و همگى بر پشت اسبان خود قرار گرفتند و تعداد آنان كمتر از 24 هزار نفر نبود . همگى به سراغ سپاه عامر بن ابى ربيعه رفتند . آنان شب و روز راه پيمودند تا به بقاياى سپاه عامر رسيدند . سپاه عامر در اثر نبودن فرمانده ، به طول و عرض بيابان گام مىسپردند . هر كدام از آنان ادعاى امارت و فرماندهى سپاه را داشتند . مختار و ابراهيم و سپاه تحت فرمان آنان ، شمشير كشيدند و شعار " يا لثارات الحسين ( ع ) " سر دادند و بر اين قوم ، حمله ور شدند . ساعتى نگذشته بود كه مشاهده نمودند هر كدام از نيروهاى عامر در خون خود غلطيده اند . پس به اين ترتيب لشكر عامر متفرق و پراكنده گرديد و شمشير مختار همه را
296
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 296