نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 293
شناخت . با صداى بلند الله اكبر گفت و اظهار نمود : " ابراهيم ! صورت خود را بگشا . آيا خيال كرده اى شخصيت تو بر ما پوشيده مىماند ؟ به خدا قسم به نوعى شديد تو را بكشم كه ديگران نيز عبرت گيرند و اهل شرق و غرب به صورت داستان آن را در محافل خود بازگو نمايند . " عامر به فرماندهان خود دستور داد تا او را بگيرند . هواداران عامر او را احاطه نمودند و دست و كتفهاى او را بستند . عامر گفت : " شمشير و زيرانداز را بياوريد تا من خودم كار او را بسازم . " فرماندهان شمشير و بساط زيراندازى را كه مجرم را روى آن گردن مىزدند ، حاضر ساختند ، ولى اين هنگام موقع غروب آفتاب و هوا رو به تاريكى بود . برخى از حاضران گفتند : " امير ما همه مىدانيم او يار و ياور مختار و ستون فقرات لشكر او است ، ولى اين هنگام موقع غروب آفتاب است و وقت مناسبى نيست . اجازه دهيد فردا طبل و شيپور امارت نواخته شود و تمام سپاهيان حضور پيدا كنند تا همه سپاهيان با چشم خود ببينند چگونه يار و ياور مختار و فرمانده سپاه او پيش چشم آنان كشته مىشود و روحيه بگيرند و هنگامى كه او را كشتى ، به سوى مختار حركت مىكنى و به آسانى و راحتى بر او مسلط و پيروز مىگردى . گذشته از اين موضوع ، نوعا بزرگان اين قبيل افراد را يكى دو ماه نگه مىدارند تا اسرار نظامى و اخبار و مسايل مهم مربوط به رقيب را از او بگيرند و آنگاه او را مىكشند . " عامر گفت : " درست است ، و رأى و مصلحت نيز همين است كه او را تا فردا صبح نگه داريم . " ابراهيم و همراه را به فرماندهان لشكر خود سپرد . 400 نفر از كسان و خواص خود را مأمور و موكل نگهدارى آنان نمود و تأكيد كرد در نگهدارى و حراست آنان ، كمال مراقبت را داشته باشند ، مبادا از چنگ آنان بگريزند . مأموران خاص او ، ابراهيم را همراه مرد أزدى در چادرى قرار دادند و اطراف آن چادر را با چهار ميخ محكم بستند ، و دستان او را با دو ميخ و پاهاى او را نيز با دو
293
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 293