نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 282
ابن زياد به قلعه بان گفت : " اگر جريان به ترتيبى است كه شما مىگوييد ، پس چرا من در اينجا بنشينم ؟ هم اكنون به اصحاب و ياران خود دستور مىدهم كه طبل و شيپور بنوازند و ما از اينجا بكوچيم و ابراهيم را دنبال نماييم ، پيش از آن كه احدى از آنان فرار كند . " صاحب قلعه گفت : " پس تو و اولادت بر معبر قرار بگيريد تا راه را نشان دهم . " سپس او از خيمه بيرون آمد . غلامش اسب او را آورد و سوار بر مركب گرديد و به سوى اردوگاه خود مراجعت نمود . صاحب قلعه رو به ابراهيم نمود وگفت : " به خدا سوگند سرگذشت تو همانند سرگذشت مسلم بن عقيل مىباشد ، جايى كه در خانه هانى بن عروه كمين كرده بود . ابن زياد وارد شد و او را نكشت ، بر عكس ، ابن زياد بود كه قاتل و كشنده مسلم بن عقيل گرديد . " ابراهيم گفت : " خدا تو را مشمول رحمت خود سازد . من در آغاز جلوس او در چادر فكر كردم در حالى كه شمشير او روى زانوانش بود ، كوچكى چادر و نزديك بودن اردوى او مانع اين نيت من گرديد . نگران شدم اگر صيحه بكشد و داد و فرياد راه اندازد ، ياران و هوادارانش مىشنوند و سرنوشت ما به صورت ديگرى در مىآيد . صلاح ديدم او را در غير اين مكان بكشم و از خداوند متعال اميد و رجاى واثق دارم كه او از دست من نجات پيدا نكند . پس از رهايى ابن زياد از آن دامى كه بر او گسترده شده بود ، به سرعت به سوى سپاه خود حركت نمود . قلعه بان و فرزندانش همراه ابراهيم به طرف گذرگاه آمدند و در گذرگاه ايستادند و سپاه ابن زياد دسته دسته به سرعت از آن گذرگاه عبور مىكردند و در تختهايى قرار مىگرفتند كه روى مس ها قرار داشت . تعداد كثيرى از آنان ( تقريبا 100 هزار نفر ) عبور كردند . آنگاه ابن زياد روى استر قهوه اى رنگ ، در حالى كه بر سرش كلاهى از ديباج ، حرير ، تحشيه يافته با پر شتر مرغ و پر گنجشكان هندى تزيين يافته بود و در دايره تاج او طلاى مرصع با در و جواهر كه سفيدى در با زمينه طلايى كه
282
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 282