نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 278
حنظله رخ داده بود ، براى او بازگو نمود . ابراهيم خوشحال گرديد و به سير خود ادامه داد تا به شهر " نصيبين " وارد گرديد . بوقها و زنگها به صدا درآمدند . در نخستين مرحله مردان و بزرگان شهر ، سپس زنان وارد شدند . آنان موهاى خود را به رسم عزا بازگشوده بودند و همگى فرياد وا سيدا ، وا حسينا ! سر مىدادند و ياران ابراهيم نيز شعار " يا لثارات الحسين ( ع ) " را تكرار مىكردند . حنظله تقديم هدايا و علوفه ها را آغاز نمود و ابراهيم به او گفت : " تو را به حق مولايم حسين ( ع ) سوگند مىدهم ، چيزى را بدون دريافت قيمت آن نپردازى ! " آنان به جاى يك درهم ، دو درهم مىپرداختند . سپاه ابراهيم دو روز در آن نقطه اقامت گزيدند ، سپس به سوى " قلعه ماردين " عزيمت كردند . حنظله و پسران و ياران او نيز همراه ابراهيم بيرون آمدند و بر آن قلعه نازل گشتند . اين قلعه از آن حنظله بود و اصحاب و ياران او در آن به سر مىبردند و ابراهيم كنار حنظله قرار داشت . پس پسر قلعه بان پيش او آمد و زمين را بوسيد . حنظله به پسر قلعه بان گفت : " پس پدرت كجا است ؟ " او را به سراغ پدر فرستاد . هنگامى كه او به حضور حنظله رسيد ، حنظله هدف و مقصد ابراهيم را گفت . قلعه بان رو به ابراهيم گفت : " اگر يك ساعت زودتر آمده بودى ، ابن زياد در همين قلعه بود و من او را دست بسته به شما تحويل مىدادم . " ابراهيم پرسيد : " جريان چگونه بود ؟ " قلعه بان گفت : " او امروز همراه خانواده و اولادش ، با چهل بار شتر به اينجا آمد و اولاد و اموال خود را به من سپرد . " حنظله و ابراهيم خوشحال شدند و گفتند : " پس اولاد و اموال او كجا هستند ؟ " قلعه بان گفت : " پيش من مىباشند . " گفتند : " پس آنان را حاضر كن . " گفت : " به چشم ! هم اكنون حاضر مىسازم . " او وارد قلعه شد . اولاد ابن زياد ملعون را كه چهار نفر بودند حاضر ساخت و كنيزان او را كه 300 تن بودند ، همراه چهل بار شتر از اموال و ثروت او نشان داد . آنها صندوقهايى پر از لباسهاى مصرى حرير بافت و ديبا بودند . هنگامى كه چشم ابراهيم به
278
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 278