نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 133
در تن داشت . حسين ( ع ) به سوى او آمد ، در حالى كه حبيب بن مظاهر همراه آن حضرت بود . ابا عبد الله ( ع ) فرمود : " اى مسلم ! خدا تو را بيامرزد . " سپس اين آيه را قرائت نمود : * ( فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا ) * بعضى از ايشان به شهادت رسيدند و بعضى در انتظار رسيدن به آن مىباشند و هرگز نعمت خداوند را تبديل نكردند . حبيب نزد او آمد وگفت : " كشته شدن تو بر من بسى مشكل است ، ولى تو را به بهشت مژده مىدهم . " مسلم به صداى ضعيفى گفت : " خدا تو را خشنود كند و به نيكى بشارت دهد . " حبيب گفت : " اگر اين نبود كه يقين دارم پس از تو كشته مىشوم ، دوست داشتم كه آن چه مىخواهى به من وصيت كنى . " مسلم به حسين ( ع ) اشاره كرد وگفت : " تو را به يارى اين مرد وصيت مىكنم . در راه او جنگ كن تا كشته شوى . " حبيب گفت : " به وصيت تو عمل مىكنم و چشم تو را روشن مىگردانم . " پس از آن مسلم از دنيا رفت . سپس عمرو بن قرظه انصارى پيش آمد و از حسين ( ع ) اذن جنگ خواست . ابا عبد الله ( ع ) به او اجازه داد . عمرو مشغول مبارزه شد و چون آرزومندان به پاداش جنگيد و كوشش بسيارى در يارى امام انس و جان ، حسين ( ع ) نمود ، تا اين كه تعداد كثيرى از سپاه ابن زياد را به قتل رسانيد و هر تيرى كه به سوى حسين ( ع ) مىآمد ، دست خويش را سپر آن قرار مىداد و هر شمشيرى كه مىآمد به جان خود مىخريد و تا نير و در بدن داشت نگذاشت به وجود مقدس حسين ( ع ) آسيبى برسد ، تا آن كه از كثرت زخمها ، از پا در آمد . پس از آن رو به جانب حسين ( ع ) كرد وگفت : " يا بن رسول الله ! آيا به عهدم وفا كردم ؟ " فرمود : " آرى ، تو پيش از من به بهشت مىروى . سلام مرا به رسول خدا ( ص ) برسان و بگو حسين ( ع ) به زودى مىآيد . " عمرو دوباره شروع به جنگ كرد تا كشته شد . غلام سياه و كارزار او بعد از او ، جون ، غلام اباذر - كه غلام سياه رنگى بود - پيش آمد . حسين ( ع ) به او فرمود : " من به تو اذن دادم كه از اين زمين بيرون به روى و جان خود را حفظ كنى ، زيرا تو همراه ما آمدى تا به عافيت و خوشى برسى . در راه ما خود را مبتلا مساز ! " گفت : " اى پسر پيغمبر ! آيا رواست من در زمان خوشى و نعمت ، نان خور شما
133
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 133