نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 960
كثرت سم پاهاى خود را يكى پس از ديگرى بلند مى كرد و زمين مى نهاد . آن گاه به من فرمود : اى اصبغ آيا پيام مرا از حسن نشنيدى ؟ گفتم : چرا ، اى اميرمؤمنان ، ولى شما را در حالى ديدم كه دوست داشتم به شما بنگرم و حديثى از شما بشنوم . فرمود : بنشين كه ديگر نپندارم كه از اين روز به بعد از من حديثى بشنوى . بدان اى اصبغ ، كه من به عيادت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم همان گونه كه تو اكنون آمده اى ، به من فرمود : اى ابا الحسن ، برو مردم را جمع كن و بالاى منبر برو و يك پله پايين تر از جاى من بايست و به مردم بگو : ( هش داريد ، هر كه پدر و مادرش را ناخشنود كند لعنت خدا بر او باد . هش داريد ، هر كه از صاحبان خود بگريزد لعنت خدا بر او باد . هش داريد ، هر كه مزد اجير خود را ندهد لعنت خدا بر او باد ) . اى اصبغ من به فرمان حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عمل كردم ، مردى از آخر مسجد برخاست و گفت : اى ابا الحسن ، سه جمله گفتى ، آن را براى ما شرح بده . من پاسخى ندادم تا به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم و سخن آن مرد را بازگو كردم . اصبغ گفت : در اينجا اميرمؤمنان عليه السلام دست مرا گرفت و فرمود : اى اصبغ دست خود را بگشا . دستم را گشودم ، حضرت يكى از انگشتان دستم را گرفت و فرمود : اى اصبغ ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز همين گونه يكى از انگشتان دست مرا گرفت ، سپس فرمود : هان ، اى ابا الحسن ، من و تو پدران اين امتيم ، هر كه ما را ناخشنود كند لعنت خدا بر او باد . هان كه من و تو مولاى اين امتيم ، لعنت خدا بر آن كس كه از ما بگريزد . هان كه من و تو اجير اين امتيم ، هر كه از اجرت ما بكاهد و مزد ما را ندهد لعنت خدا بر او باد . آن گاه خود آمين گفت و من هم آمين گفتم . اصبغ گويد : سپس امام بيهوش شد ، باز به هوش آمد و فرمود : اى اصبغ ، آيا هنوز نشسته اى ؟ گفتم : آرى مولاى من . فرمود : آيا حديث ديگرى بر تو بيفزايم ؟
960
نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 960