نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 938
اين چنين از على عليه السلام ياد كرد : ( لعنه الله - والله را به غلط الله گفت - او دزد پسر دزد بود ) . مردم از غلط او در كلمه اى كه هيچ كس غلط نمى گويد و از اين كه حضرتش را به دزدى نسبت داد تعجب نموده گفتند : نمى دانيم كدام يك شگفت آورتر است ؟ ! و وليد اشتباه زبانى فراوان داشت . و مغيرة بن شعبه كه در آن روزگار از سوى معاويه امير كوفه بود ، حجر بن عدى را دستور داد كه در ميان مردم برخيزد وعلى عليه السلام را لعنت كند . حجر نپذيرفت و مغيره او را تهديد كرد . حجر برخاست و گفت : اى مردم ، امير شما مرا دستور داده كه على را لعن كنم ، پس او را لعنت كنيد . مردم كوفه گفتند : خدا او را لعنت كند . و منظور حجر از ( او ) مغيره بود . . . و حجاج - لعنه الله - على عليه السلام را لعن مى كرد و ديگران را نيز به آن وا مى داشت . روزى در حالى كه سواره مى رفت كسى راه بر او گرفت و گفت : اى امير ، خانواده ام مرا عاق كرده و نامم را على نهاده اند ، نام مرا تغيير ده وصله اى به من ده كه مرا بسنده باشد زيرا كه من مردى فقيرم . حجاج گفت : به خاطر ظرافتى كه در اين باره به كار بردى تو را فلان ناميدم و فلان كار را به تو سپردم ، برو تحويل بگير . وابن كلبى از پدرش از عبد الرحمن بن سائب روايت كرده كه گفت : روزى حجاج به عبد الله بن هانى - كه مردى بود از بنى اود كه طايفه اى از قحطان بودند ، و از بزرگان قوم خود بود و در همه جنگها با حجاج شركت داشت و از ياران و شيعيان او به شمار مى رفت - گفت : به خدا سوگند من هنوز پاداش تو را نداده ام . سپس نزد اسماء بن خارجه بزرگ بنى فزاره فرستاد كه دخترت را به همسرى عبد الله بن هانى درآر ، وى گفت : نه ، به خدا سوگند چنين نكنم و كرامتى نزد من ندارد . حجاج تازيانه طلبيد . وقتى اسماء شكنجه را به چشم ديد گفت : آرى ، او را همسر مى دهم . آن گاه نزد سعيد بن قيس همدانى رئيس يمامه فرستاد كه
938
نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 938