نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 909
لا إله ا لا الله والله اكبر ، دو سرنوشت شبيه به هم ! هان به خدا سوگند همين مطلب در روز حديبيه بر دست من جارى شد كه از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نوشتم : ( اين چيزى است كه محمد رسول خدا وسهيل بن عمرو بر سر آن مصالحه مى كنند ) . سهيل به پيامبر گفت : من نامه اى را كه تو در آن رسول خدا ناميده شده باشى قبول ندارم ، و اگر تو را رسول خدا مى دانستم با تو نمى جنگيدم ، در اين صورت اگر تو رسول خدا باشى و من مانع از طواف تو به بيت الله شوم به تو ستم كرده ام ، ولى بنويس : ( محمد بن عبد الله ) تا بپذيرم . رسول خدا صلى الله عليه و سلم فرمود : اى على ، بى شك من رسول خدا هستم و من محمد بن عبد الله هستم و نامه اى كه به عنوان محمد بن عبد الله به آنان مى دهم رسالت را از من نمىزدايد ، بنويس ( محمد بن عبد الله ) و مشركان تا مدتى در اين باره با من گفتگو مى كردند . پس امروز همان را به فرزندانشان مىنويسم چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به پدرانشان نوشت ، و دو سرنوشتى است نظير هم . عمروعاص گفت : سبحان الله ! اين چنين ما را تشبيه به كفار كردى در حالى كه ما مؤمنيم ! على عليه السلام فرمود : اى پسر نابغه ، كى بوده است كه تو دوست كافران و دشمن مسلمانان نبوده اى ! آيا شباهت جز به مادرت دارى كه تو را زاييد ؟ . . . [1] 18 - ابن ابى الحديد گويد : على عليه السلام در ميان گروهى از مردان قبيله همدان و حمير و كسانى ديگر از تيره هاى مختلف قحطان ايستاده بود كه مردى از شاميان صدا زد : چه كسى مرا به ابونوح حميرى رهنمايى مى كند ؟ گفتند : او همين جاست با او چه كار دارى ؟ وى نقاب از چهره برداشت ديدند ذوالكلاع حميرى و گروهى از همراهان او از خانواده و خويشانش هستند . ذوالكلاع به ابونوح گفت : با من بيا ، ابونوح گفت : كجا ؟ گفت : از صف لشكر بيرون رويم . گفت : چه