نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 887
عمويم را به ستم ( به مسجد ) كشانيد ، شما چه زود به خدا و رسول درباره ما خاندان خيانت كرديد در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شما را به پيروى و دوستى و چنگ زدن به دامان ما سفارش كرده بود ! و خداوند فرموده : ( بگو : من از شما مزدى نمى خواهم جز آن كه خاندان مرا دوست بداريد ) . [1] آن گاه بيشتر مردم به احترام زهرا عليها السلام على عليه السلام را رها ساختند . . . اما بالاخره آن حضرت را كشيدند و به مسجد بردند تا او را در برابر ابو بكر به پا داشتند ، فاطمه عليها السلام به مسجد آمد تا حضرتش را از دست آنان رها سازد ولى نتوانست ، پس رو كرد به قبر پدرش و با آه و ناله به قبر اشاره كرد و گفت : نفسي على زفراتها محبوسة * ياليتها خرجت مع الزفرات لاخير بعدك في الحياة وإنما * أبكي مخافة أن تطول حياتي ( جانم روى نفسهايم حبس شده ، اى كاش با نفسهايم بيرون مى آمد ) . ( ديگر خيرى پس از تو در زندگى نيست و گريه من از آن است كه مبادا پس از تو عمرم در از باشد ) . سپس گفت : اى اندوه بر تو اى پدر ، واى از مصيبت حبيبت ابو الحسن كه مورد اعتماد تو و پدر دو سبط تو حسن و حسين است ، همو كه او را در كودكى پروريدى و در بزرگى به برادرى برگزيدى و بزرگترين دوستان و محبوب ترين ياران در نظر توست ، سابقه دارترين آنها در اسلام و هجرت به سوى تو اى بهترين مردمان ! اينك او را اسير نموده و ريسمان به گردن او بسته و چون شتر به جلو مى كشند ! . . . آن گاه اميرمؤمنان عليه السلام را در برابر اولى نگاه داشته و گفتند : دست بيعت در از كن ! فرمود : به خدا سوگند كه بيعت نمى كنم زيرا بيعت من به گردن شماست .