نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 878
به عاص بن وائل داشتى تو را به او ملحق ساختند . مروان گفت : اى پير زن بس كن ، و به كارى كه براى آن آمده اى پرداز . اروى گفت : اى پسر زن بدكاره تو ديگر چه مى گويى ؟ آن گاه رو به معاويه نمود و گفت : به خدا سوگند اين تويى كه اينها را بر من جرأت داده اى ! و اين مادر توست كه در قتل حمزه گفت : نحن جزيناكم بيوم بدر * والحرب بعد الحرب ذات سعر ما كان لي عن عتبة من صبر * فشكر وحشى على دهري حتى ترم أعظمي في قبري ( ماييم كه انتقام روز بدر را از شما گرفتيم و آتش اين جنگ پس از آن جنگ بر افروخت ) . ( من نمىتوانستم در كشته شدن عتبه صبر كنم ، از اين رو همه عمر سپاس گزار وحشى ( قاتل حمزه ) هستم تا استخوانهايم در قبر بپوسد ) . [1] عمر رضا كحاله گويد : معاويه به مروان و عمرو گفت : واى بر شما ، شما مرا در معرض بدگويى او درآورديد و سبب شديد تا سخنان ناخوشايندى از او بشنوم . آن گاه به اروى گفت : اى عمه ، به حاجتت پرداز و دست از افسانه هاى زنانه بردار . اروى گفت : دستور ده سه تا دو هزار دينار به من بدهند . معاويه گفت : با دو هزار دينار اول چه خواهى كرد ؟ گفت : مى خواهم چشمه اى پر آب در زمينى نرم و هموار بخرم تا براى فرزندان حارث بن عبد المطلب باشد . معاويه گفت : خوب جايى خرج مى كنى ، با دو هزار دينار دوم چه خواهى كرد ؟ گفت : مى خواهم جوانان عبد المطلب را به ازدواج همسران شايسته شان درآورم . معاويه گفت : خوب جايى خرج مى كنى ، با دو هزار دينار ديگر چه خواهى كرد ؟ گفت :