نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 871
است نشد ، و سرگرم نعمتى كه تو را سرگرم ساخته است نگرديد . معاويه گفت : آيا سخن او را شنيده اى ؟ گفت : آرى ، به خدا سوگند كه كورى دلها را مى زدود چنان كه روغن ، زنگ طشت را مىزدايد . گفت : راست گفتى ، آيا حاجتى دارى ؟ زن گفت : اگر بخواهم بر مى آورى ؟ گفت : آرى . گفت : صد ماده شتر سرخ همراه با شتران نر و چوپانهايش . معاويه گفت : مى خواهى با آنها چه كنى ؟ گفت : شيرش را به كودكان مى دهم و با خود آنها بزرگسالان را حيات مى بخشم و با اين كار كسب مكارم مى كنم و ميان خويشان صلح و صفا برقرار مى سازم . معاويه گفت : همه را به تو دادم ، آيا اينك جايگاه على بن ابى طالب را در نزد تو به دست آوردم ؟ گفت : اين آب نه آن آب زلال ، و اين علوفه نه مانند علوفه سعدان ، و اين جوان نه چون مالك است ، حاشا كه در فروترين پايه آن هم نيست . آن گاه معاويه اين شعر را خواند : إذا لم أعد بالحلم مني عليكم * فمن الذي بعدي يؤمل للحلم خذيها هنيئا واذكري فعل ماجد * جزاك على حرب العداوة بالسلم ( اگر من بردبارانه با شما عمل نكنم پس از من از چه كسى اميد بردبارى مى رود ) ؟ ( اينها را بگير گواراى تو باشد و ياد كن از كار بزرگمردى كه در برابر جنگ عداوت ، تو را با سلم و آشتى پاداش داد ) . سپس گفت : هان ، به خدا سوگند كه اگر على زنده بود چيزى از اينها به تو نمى داد . زن گفت : نه ، به خدا سوگند حتى يك سوزن هم از بيت المال مسلمانان به ناحق به كسى نمى داد . [1]