نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 870
فربه بود پرس و جو نمود ، گفتند : سالم است . فرستاد او را آوردند . معاويه گفت : حالت چطور است اى دختر حام ؟ [1] زن گفت : اگر مرا عيب مى جويى من فرزند حام نيستم ، من زنى از بنى كنانه هستم . معاويه گفت : راست گفتى ، آيا مى دانى براى چه سراغ تو فرستادم ؟ گفت : جز خدا از غيب باخبر نيست . معاويه گفت : سراغ تو فرستادم تا از تو بپرسم چرا على را دوست مى دارى و مرا دشمن ؟ و چرا به او مهر مى ورزى و با من كينه ؟ زن گفت : مرا معاف مى دارى ؟ گفت : نه ، معافت نمى دارم . زن گفت : حال كه اصرار دارى ، من على را به خاطر عدالت با رعيت و تقسيم برابر بيت المال دوست مى دارم ، و تو را به جهت جنگ با كسى كه از تو به حكومت شايسته تر است و طلب كردن چيزى كه حقت نيست دشمن مى دارم . با على مهر مى ورزم زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عقد ولايت او را بست و او با تهيدستان مهر مى ورزد و اهل دين را بزرگ مى شمارد . و با تو كينه دارم زيرا خون مىريزى و در داورى ستم روا مى دارى و به هوا و هوس حكم مىرانى . معاويه گفت : به همين دليل شكمت گنده ، پستانهايت بزرگ و سرينت بر آمده است ! زن گفت : اى مرد ، به خدا سوگند مادرت در اين امور ضرب المثل بود نه من . معاويه گفت : اى زن ، ساكت باش ، ما جز خوبى نگفتيم ، زيرا هر گاه شكم زن بزرگ باشد خلقت فرزندش كامل مى شود ، و هر گاه پستانهايش بزرگ باشد كودكش خوب سيراب مى شود ، و هر گاه سرينش بزرگ باشد سنگين و باوقار مى نشيند . آن گاه زن ساكت شد و نشست . معاويه گفت : آيا على را ديده اى ؟ گفت : آرى به خدا . معاويه گفت : او را چگونه ديدى ؟ گفت : به خدا او را چنان ديدم كه فريفته حكومتى كه تو را فريفته
[1] - حام يكى از فرزندان نوح عليه السلام و برادر سام بوده است .
870
نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 870