نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 869
نشسته است ) . سعيد گفت : و هموست اى اميرمؤمنان كه در شعر خود مى گفت : لقد كنت آمل أن أموت ولاأرى * فوق المنابر من امية خاطبا والله أخر مدتي فتطاولت * حتى رأيت من الزمان عجائبا في كل يوم لايزال خطيبهم * وسط الجموع لال أحمد عاتبا ( آرزو داشتم بميرم و يك سخنگوى از بنى اميه را بر بالاى منبر نبينم ) . ( ولى خداوند اجل مرا به تأخير انداخت وعمر من در از شد تا از زمانه عجايبى ديدم ) . ( هر روز سخنران آنها را مى بينم كه در ميان جمعيت به آل احمد بد مى گويد و سرزنش مى كند ) . سپس ساكت شدند . بكاره گفت : اى اميرمؤمنان ، سگهاى دربارت پارس كردند و عوعوكنان زوزه كشيدند ولى عصاى من كوتاه و صدايم شكسته و چشمم نابيناست كه بتوانم آنها را از خود برانم ، و به خدا سوگند من گوينده همين اشعارى هستم كه گفتند و هرگز تكذيب نمى كنم ، تو نيز هر چه خواهى بكن كه ديگر زندگى پس از اميرمؤمنان ( على ) صفايى ندارد . معاويه گفت : هيچ چيز از مقام تو نمىكاهد ، حاجت خود را بگو كه روا خواهد شد . آن گاه حوائج او را بر آورد و به شهر خود بازگرداند . [1] 12 - دارميه حجونيه ابن عبد البر گويد : سهل بن ابى سهل تميمى از پدرش روايت كرده كه گفت : معاويه به حج رفت ، در آنجا از زنى به نام دارميه حجونيه كه زنى سياه چرده و