نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 868
مى نمود كه بدون ترس و بيم در درياى خروشان جنگ فروروند . هنگام پيرى و فرسودگى به همراه دو خادم خود كه بر آنها تكيه نموده بود عصا به دست بر معاويه وارد شد و بر وى به عنوان خليفه سلام كرد . معاويه به نيكى او را پاسخ داد و اجازه نشستن داد ، مروان بن حكم و عمرو بن عاص هم نزد او بودند . مروان لب به سخن گشود و گفت : اى اميرمؤمنان ، آيا او را مىشناسيد ؟ گفت : او كيست ؟ مروان گفت : همان زنى است كه در جنگ صفين دشمن را بر عليه ما يارى مى داد ، و اوست كه در شعر خود مى گفت : يازيد دونك فاستشر من دارنا * سيفا حساما في التراب دفينا كان مذخورا لكل عظيمة * فاليوم أبرزه الزمان مصونا ( اى زيد ، برخيز و برو از خانه ما شمشيرى را كه زير خاك پنهان كرده ايم بيرون آر و بياور ) . ( آن شمشير براى هر امر بزرگى ذخيره شده و امروز زمانه آن را صحيح و سالم آشكار ساخته است ) . عمروعاص گفت : و هموست اى اميرمؤمنان كه در شعر خود مى گفت : أترى ابن هند للخلافة مالكا * هيهات ذاك وما أراد بعيد منتك نفسك في الخلاء ضلالة * أغراك عمرو للشقا وسعيد فارجع بأنكد طائر بنحوسها * لاقت عليا أسعد وسعود ( آيا پسر هند را مالك خلافت مى دانى ؟ هرگز چنين نيست و آنچه او خواسته بسى دور از حقيقت است ) . ( نفس تو در خلوت تو را از روى گمراهى فريفته و آرزومند كرده است و عمروعاص و سعيد هم تو را گول زده اند ) . ( پس بدبختانه و شانس ناآورده بازگرد ، زيرا كه هماى سعادت بر سر على
868
نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 868